منتشره وقتى جامعشان صورت واحده باشد از صورت كثرت خارج شده و لباس
وحدت مىپوشند.
و وقتى هم كه فعليّات مادون عقل كلّى را مجتمع بصورت واحده كه
همان عقل باشد دانستيم صحيح است كه آنرا جهت وحدت براى عالم فرض
كنيم.
ضمير در « اله » به عقل كلّى راجع است.
قوله: و قد كانت النّفوس:
نفس و اقسام آن
در تعريف نفس گفتهاند:
جوهرى است كه مجرّد از مادّه بوده ولى تعلّق و علاقه بآن داشته باشد
مانند روح و بدن و نفوس را دو قسم دانستهاند:
1- نفس فكلى.
2- نفس انسانى.
پس نفوس نه مادّى صرف بوده و نه مجرّد محض بلكه حدّ وسط و رابط
بين ايندو مىباشند لذا مىتوان گفت كه نفوس در رساندن اين فائده يعنى عقل
محيط باشياء واسطه و رابطه هستند.
قوله: تلك الفائدة و العائدة: مقصود از « فائده » مشار اليها فائدهاى است
كه از عقل محيط ناشى شده و به اشياء و اصل مىشود و كلمه « عائده » عبارت
ديگرى از « فائده » مىباشد.
قوله: و امّا المراد به العاقلة: و ممكنست منظور از عقل در نظم معناى دوّمى
يعنى قوّه عاقله كه فصل حقيقى است باشد و شأن آن در انسان اينستكه انسان را
از مشاركات در حيوانيّت جدا مىنمايد.