كه تقدير: زيد اخوك است پس ر اينمثال زيد برمعنايش دلالت كرده ولى
بدون آنكه در كلام ذكر شود بلكه مجيب آنرا مفروض و مقدّر در نظر گرفته است.
ج: دلالت منوىّ و مراد از آن اينستكه لفظ دالّ برمعنا در كلام نبوده
و مقدّر نيز نباشد بلكه در نيّت متكلّم است.
و فرق بين منوىّ و مقدّر آنستكه:
متكلّم لفظ مقدّر را مىتواند در كلام اظهار نمايد بدون اينكه خللى
باصل كلام يا بحسن آن وارد كند چنانچه در مثال گذشته اگر متكلّم در جواب بگويد:
زيد اخوك هيچ محذور و ايرادى در بين نيست.
ولى لفظ منوىّ را نمىتوان در كلام ابراز نمود چه آنكه در صورت ذكر
يا كلام از نظر اهل لسان و ادباء غلط است و يا حسنش آسيب مىبيند.
و مىتوان فرق ديگرى بين آندو گذارد و آن اينستكه:
لفظ مقدّر بسا متكلّم التفات و توجّه بوجودش ندارد بلكه ديگران براى
تصحيح كلام متكلّم آنرا فرض و در تقدير مىآورند ولى لفظ منوىّ امكان ندارد كه از
نيّت و خاطر متكلّم محو و پنهان بوده و وى بآن التفات و عنايتى نداشته باشد.
و بهرتقدير لفظ منوىّ خود بدو گونه استعمال مىگردد:
د: آنكه با لفظ تحقيقى در نيّت باشد همچون فاعل در كلّيّه موارد
استتار وجوبى و جوازى نظير فاعل در « اضرب » كه كلمه « انت » است و آن در نيّت متكلّم بوده و با لفظ تحقيقى « اضرب » يعنى لفظى كه حقيقتا در كلام مذكور است همراه مىباشد.
ه: آنكه با لفظ مقدّر در نيّت است مانند لفظ منوىّ « هو » در جواب