اين نظريّه بعقيده ما صحيح است و دليل ما براين مدّعا آنستكه اگر « الف و لام» حرف
مىبود نمىبايد مرجع ضمير واقع شود و حال آنكه در اين عبارت كه از اهل لسان نقل
شده ضمير بآن راجع مىباشد:
قد افلح المتّقى ربّه: يعنى كسيكه از مخالفت پروردگارش اجتناب
مىنمايد رستگار گرديد.
شاهد در « الف و لام» داخل بر « المتّقى » است كه اسم مىباشد زيرا ضمير در « ربّه » بآن راجع است.
مازنى نحوى گويد:
« ال » موصول حرفى است.
شارح گويد:
اين رأى مردود است زيرا اگر چنين مىبود بايد با مدخولش بمصدر تأويل
برده مىشد در حاليكه چنين نيست.
اخفش گويد:
« ال » حرف تعريف است نه اسم.
قوله: و تأتى للعالم و غيره: ضمير در « تأتى » به « ال » و در « غيره » به عالم عود
مىكند.
قوله: على السّواء: يعنى اينطور
نيست كه در يكى اصل بوده و در ديگرى فرع بلكه نسبت به عاقل و غير عاقل متساوى است.
قوله: كما يفهم من عباراتهم: ضمير نائب
فاعلى در « يفهم » به « تأتى على
السّواء» راجع است و ضمير در « عباراتهم » به ادباء برمىگردد.
قوله: و فهم من كلامه: يعنى از
كلام مصنّف.
قوله: و هو كذلك: يعنى اسم
بودن (ال) صحيح است.
قوله: بدليل عود الضّمير عليها: ضمير در « عليها » به (ال) راجع است.
قوله: و ردّ بانّه لو كان كذلك: ضمير نائب
فاعلى در « ردّ » به گفته
مازنى راجع بوده و ضمير در « بأنه » به « ال » برگشته و
مقصود از « كذلك » حرف