مقصود از معنوى اينستكه از آن واحد معيّن اراده مىشود مانند:
زيد و احمد.
و مراد از حكم لفظى آنستكه صحيح است از علم شخص حالى كه مؤخّر از آن
مىباشد آورده مانند: جاء زيد ضاحكا.
و نيز اگر علميّت با سبب ديگر اجتماع كند اسم را غير منصرف مىنمايد
مانند: مررت باحمد.
و همچنين دخول الف و لام برآن ممنوع است از اينرو صحيح نيست بگوئيم:
جاء الزّيد.
و نيز صحيح نيست صفتش را نكره قرار داد ولى جايز است ابتداء بآن.
علم جنس صرفا در حكم لفظى با علم شخص متّحد است يعنى آوردن حال از آن
صحيح است لذا مىتوان گفت هذا اسامة مقبلا و نيز اگر با سبب ديگر اجتماع كند غير
منصرف مىشود لذا « اسامه » در مثال
مررت باسامة مفتوح است زيرا علميّت و تأنيث در آن جمع مىباشد.
و نيز دخول الف و لام و آوردن صفت نكره براى آن غير جايز است فلذا
صحيح نيست بگوئيم:
هذا الاسامة يا رأيت اسامة عظيما.
بنابراين علم جنس از نظر معنا حكم نكره را دارد چه آنكه به واحد
معيّنى اختصاص ندارد همانطورى كه نكره چنين مىباشد از اينرو مىتوان