جهتش آنستكه رفع يعنى ضمّه برواو و ياء ثقيل است از اينرو اظهارش
نبايد نمود مانند: زيد يدعو (مثال است براى تقدير رفع برواو) و مثل زيد يرمى (مثال
است براى تقدير رفع برياء).
و در آخر عبارت مصنّف مىافزايد:
هرسه فعل را در حالت جزمى اگر بحذف الف و واو و ياء مجزوم نمائى حكم
لازم و ثابتى را عملى ساختهاى.
شارح گويد:
يعنى بگوئى: لم يخش (مثال است براى حذف الف در حالت جزمى) و لم يرم
(مثال است براى حذف ياء). و لم يغز (مثال است براى حذف واو).
و در پايان كلام مىگويد:
و گاهى در غير جزم حرف علّه ساقط و حذف مىشود در حاليكه حذفش غير
لازم است مانند آنچه در آيه (18) از سوره علق آمده: سندع
الزّبانية.
شاهد در « سندع » است كه سندعو بوده و واو از آخرش حذف شده است.
قوله: اسم آخره واو قبلها ضمّ: ضمير در « قبلها » به واو راجع است.
قوله: آخر منه الف: ضمير در « منه » به فعل مضارع راجع است.
قوله: او آخر منه واو: ضمير در « منه » به فعل مضارع عود مىكند.
قوله: او آخر منه ياء: ضمير در « منه » به فعل مضارع برمىگردد.
قوله: فالالف انو فيه غير الجزم: ضمير در « فيه » به الف راجع بوده و مقصود از
آن فعلى است كه صاحب الف مىباشد.
قوله: لثقله عليهما: ضمير در « ثقله » به رفع و در « عليهما » به واو و ياء عود مىكند.