كلمه مزبور از حركات محبوس است و چون قصر در لغت همان حبس است لاجرم محبوس از حركات را مىتوان مقصور خواند.
سپس در وجه تسميه آن بوجه ديگرى پرداخته و مىگويد:
يا مىتوان وجه ناميدنش باسم مزبور را اين دانست كه در آخر آن الف غير ممدود واقع است چه آنكه در مقابل ممدود، مقصور واقع مىباشد.
مقاله مرحوم رضى
مرحوم رضى كه به نجم الائمّه معروف است مىفرمايند:
وجه دوّم لازم است به اسم مضاف به ياء همچون « غلامى » اطلاق مقصور شود چه آنكه اينكلمه نيز از حركات محبوس است در حاليكه اصطلاح برآن جارى نشده.
قوله: فى كون آخره الفا لازمة: ضمير در « آخره » به « الاوّل » راجع است.
قوله: الاعراب فيه قدّرا: ضمير در « فيه » به الاوّل راجع است.
قوله: جميعه: يعنى جميع الاعراب.
قوله: من لتعذّر تحريكها: يعنى تحريك الف.
قوله: و هو الّذىّ قد قصّرا: ضمير « هو » به « الاوّل » عود مىكند.
قوله: سمّى مقصورا: ضمير نائب فاعلى در « سمّى » به « الاوّل » عود مىكند.
قوله: لانّه حبس عن الحركات: ضمير در « لانّه » به « الاوّل » راجع است.
قوله: او لانّه غير ممدود: ضمير در « لانّه » به « الاوّل » عود مىكند.
قوله: و هو اولى: ضمير « هو » به وجه ثانى يعنى « او لانّه غير ممدود» راجع است.
قوله: من اطلاقه على المضاف الى الباء: ضمير در « اطلاقه » به مقصور عود مىنمايد.