متعلّق نهى يا نفس عبادت است يا جزء آن بوده و يا شرط احيانا محسوب
ميشود، چنانچه گاهى منهى وصفى است كه با عبادت ملازم مىباشد نظير جهر در مورد
اخفات و يا بالعكس (نماز ظهر را بلند خواندن يا نماز صبح را آهسته قرائت كردن).
و زمانى منهى وصفى است كه با عبادت ملازم نيست، همچون غصب.
قسم اوّل قطعا در محلّ نزاع داخلست و قسم دوّم نيز چون بطلانش باعث
بطلان كلّ بوده لاجرم آن نيز در حيطه نزاع داخل مىباشد، ولى قسم سوّم از محلّ
كلام خارج است، زيرا حرمت شرط باعث فساد عبادت نمىگردد، مگر آنكه شرط خودش از
عبادات باشد.
و امّا قسم چهارم: بايد بگوئيم آن نيز در مورد نزاع داخلست، زيرا نهى
از وصف ملازم مسوق است با نهى از موصوف و نهى مزبور باعث فساد موصوف مىباشد.
و امّا قسم پنجم: آن نيز از محلّ نزاع خارجست، زيرا نهى از چنين وصفى
به موصوف سرايت نمىكند مگر آنكه با آن متّحد باشد، البتّه بنابر قول بامتناع.
و طبق قول اجتماعىها نيز بايد منكر سرايت شويم و نهى از وصف را موجب
منهى بودن موصوف ندانيم.
ورود به بحث
بعد از تمهيد اينمقدّمات، اكنون مىگوئيم، لازم است در دو مقام بطور
جداگانه بحث كنيم: