وحشت عجيبى در مردم پيدا شد
و خوف داشتند كه از بالا عذاب نازل شود و زمين اهلش را فروببرد ولى پس از ساعتى كمكم هوا روشن شد و گرد و
غبار فرونشست، سرخى برطرف گرديد، لرزش
زمين ساكن و آرام شد، حالت مردم عادى گشت و
از حيرت و ماتى درآمدند و دومرتبه بناى طغيان و سركشى را گذاردند، دست
ظلم و تعدّى گشودند و شرارت و قساوت را اعاده كردند و برسر امام غريب
ريخته و آنچه لباس در تن داشت به غارت بردند پيراهن شريفش
را اسحق بن حيوة حضرمى برداشت و برتن پوشيده و
به مرض برص مبتلا شد و موى سر و صورتش ريخت و به فرموده مرحوم سيّد در لهوف در اين پيراهن صد و سيزده سوراخ بود كه از نوك نيزه و تير و شمشير سوراخ سوراخ شده بود .
عمامه آن حضرت را بفرموده سيّد در لهوف اخنس بن مرثد و به روايت ديگر
جابر بن يزيد اودى برداشت و برسر بست كه ديوانه يا بقولى مجذوم شد .
نعلين مباركش را اسود بن خالد ربود .
انگشتر آن سرور را بحدل بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود .
ارباب تاريخ نوشتهاند :
جناب
مختار عليه الرّحمه به سزاى اين كار دستها و پاهاى او
را قطع نمود و گذاشت تا
در خود بغلطد و به درك اسفل واصل شود .
قطيفه خز آن امام همام را قيس بن اشعث برد و از اين جهت وى را قيس القطيفه
ناميدند .
در روايت آمده است كه آن ملعون به جذام مبتلا شد و اهل بيتش از او كناره گرفتند و وى را در مزابل افكندند و در حالى كه زنده بود سگها گوشتش را پاره پاره كردند .
و زره آن حضرت را عمر بن سعد حرامزاده برداشت و وقتى كه مختار عليه الرّحمه
او را بجهنم فرستاد آن زره را به قاتل او يعنى ابو عمره بخشيد .
مرحوم محدث قمى در منتهى الآمال مىنويسد : و چنين مىنمايد
كه آن