عمر بن سعد ملعون گفت : حسين را مستأصل
نمائيد و دلش را بشكنيد تا براو ظفر يابيد .
گفتند : امير چگونه دلش را شكسته و خاطرش را پريشان كنيم؟
عمر بن سعد گفت : براو حمله كنيد
تا او نيز به شما حمله كند سپس شما خود را به عقب بكشيد، حسين شما را تعقيب مىكند
و بدين ترتيب او را از خيمهها دور مىكنيد پس از
آنكه او از خيمه فاصله گرفت شما
بين او و حرمش فاصله شويد، در اين هنگام به زجر و ايذاء اهل بيتش بپردازيد و آنها را
به شيون و زارى بياوريد، هنگامى كه صداى زنان بلند شد و بگوش حسين رسيد دلش شكسته شده
و دستش از كار بازمىماند .
آن روباهصفتان برآن شير بيشه شجاعت حملهور شدند، امام عليه السّلام
در مقابلشان ايستاد و پيوسته آنها
را از اطراف خيام و حرم مىراند و وقتى بىحيائى و اصرار آن بىشرمان از حدّ گذشت امام عليه السّلام برآنها حمله نمود لشگر رو به فرار نهادند و وقتى حضرت
آنها را تعقيب كردند و از خيمهها دور شدند شمر ملعون با چندين هزار
سوار و پياده ميان حضرت و خيام حرم حائل شدند چنانچه مرحوم سيّد در لهوف مىنويسد : و حالوا بينه و رحله چون بانوان
حرم امام عليه السّلام را نزديك حرم مشاهده نكردند بلكه چشمشان به
آن گروه لشگر افتاد كه هلهله و عربده مىكشيدند به يكبار
همه به شيون و افغان برآمده و صدا به وا محمّداه و وا علياه و وا حسناه و وا حسيناه
بلند كردند وقتى صداى محترمات به گوش امام
عليه السّلام رسيد خواست برگردد ديد لشگر حائل شدهاند از روى غضب و غيرت فرمود :
يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و لا كنتم تخافون العار فكونوا
احرارا فى دنياكم اى تابعين آل ابو سفيان اگر دين نداريد و از ننگ و عار هراسى نداريد
در دنياى خود آزادمرد باشيد .
شمر ناپاك پيش آمد
و گفت : ما تقول يابن الفاطمة البتول؟ اى پسر فاطمه چه