آب را روى آب ريخت فرمود :
و
اللّه لا اشربه بخدا قسم آب را نخواهم آشاميد زيرا برادرم و اطفال او همه تشنهاند
فرد
به دريا پا نهاد و خشك لب بيرون شد از دريا
مروّت بين جوانمردى نگر غيرت تماشا كن
مشگ را پر كرده
به دوش كشيد و از فرات بيرون آمد، لشگر ديدند ماه بنى هاشم با آب از فرات بيرون آمد
يكمرتبه بروى هجوم آوردند فاجتمع عليه القوم آن نامردان دور عبّاس را احاطه كردند حضرت
اراده خيام داشت لشگر سر راه آن قبلهگاه را گرفته بودند
و نمىگذاردند ابو الفضل آن مشگ آب را به اطفال برساند فحاربهم محاربة عظيمة در اثناء
جنگ نامردى خدانشناس كه او را نوفل بن ازرق مىگفتند با حضرت برخورد كرد و شمشيرى انداخت
دست راست ابو الفضل را قلم نمود نيمى از اميد باب المراد قطع شد فحمل القربة على كتفه
الايسر اميرزاده عالىنسب مشگ را بدوش چپ انداخت
و با خود گفت :
فرد
سهل باشد گرچه دستم شد جدا
مشگ من سالم بماند اى خدا
همان ظالم شرير شمشير ديگر انداخت فبراء كفّه الايسر من الزّند دست چپ