ازرق خم شد كه تنگ را ببيند قاسم چنان شمشير
بركمرش نواخت كه همچون خيار تر به دو نيم شد و هرنيمهاش از طرفى روى زمين افتاد قاسم
ديد اسب ازرق بىصاحب مانده مىخواهد فرار كند فى الفور خود را برمركب رسانيد جست برمركب
ازرق و اسب خاصه عمو را يدك ساخت به در خيمهها تاخت تا به نزد عمو رسيد عرض كرد : عمو جان العطش العطش اگر يك شربت آب بياشامم دمار
از اين لشگر برمىآورم .
حضرت قاسم را در برگرفت انگشتر خود را به دهان قاسم نهاد به گفته صدر قزوينى چشمه آب
خوشگوارى ظاهر شد قاسم سيراب گشت حاصل
آنكه امام قاسم را بسيار نوازش نمود .
قاسم پس از
سيراب شدن از عمو آرزوى ديدن دختر عمو را نمود و پس از
اذن از امام عليه السّلام روى به خيمهاى آورد كه مادرش و عروس در آن بودند، مادر استقبال
كرده و فرمود :
نور ديده شير من برتو حلال باشد سپس صورتش را بوسيد، قاسم وارد خيمه شد
ديد عروس سر بزانوى غم نهاده و مىگويد بفرموده طريحى در منتخب شاهزاده فرمود : ها انا جئتك، دختر عمو آمدم گريه مكن، وداع عمر نزديك است .
عروس از جا جست عرض كرد :
الحمد
للّه الذّى ارانى وجهك قبل الموت، شكر خدا را كه بار ديگر جمال نورانى تو را ديدم .
قاسم فرمود :
دختر
عمّ آنقدر فرصت ندارم كه بنشينم و به كام دل صحبت بدارم، بارى شاهزاده مادر و همسر
را كه بىتابى مىكردند آرام نمود و سپس عزم رفتن كرد .
مرحوم ملا حسين كاشفى در روضة الشّهداء مىنويسد :
چون قاسم
عزم رفتن نمود مضمون اين كلام جگرسوز و فحواى اين سخن محنتاندوز برزبان بازماندگان
از صحبت او جارى شد :