اى شقى پسرانت درب
جهنم منتظر تو هستند هماكنون تو را هم به ايشان مىرسانم .
مرحوم ملّا حسين كاشفى در روضه مىنويسد :
چون امام
حسين عليه السّلام ديد كه ازرق ملعون در برابر قاسم درآمد بروى بترسيد زيرا ازرق در
آفاق مشهور به شجاعت و معروف به سبالت بود پس امام
دست نياز برداشت و جهت نصرت و پيروزى شاهزاده
دعاء نمودند از طرف ديگر مخدّرات حرم جملگى مضطرب و گريان از
حق تعالى فتح و نصرت شاهزاده را خواستار گشتند خلاصه
كلام آنكه در خيام امام عليه السّلام زلزله و در مضمار و صحنه نبرد صداى هلهله بلند
بود صفوف لشگر تمام گردنها كشيده
و چشمها دوخته كه ببينند از اين دو مبارز كدام غالب و
ظافر مىگردند .
بارى ازرق دست به نيزه برد و برقاسم حمله كرد، شاهزاده نيز نيزه بكار
برد و بينشان دوازده طعن ردّوبدل شد ازرق در غضب شد نيزه را به شكم اسب قاسم زد اسب
از پاى درآمد و قاسم پياده ماند
امام عليه السّلام كه چنين ديد
به نوشته كاشفى به محمد انس امر فرمود كه اسب يدكى به قاسم برساند و به گفته مرحوم صدر قزوينى به وزير خويش جناب عباس بن على عليهما السّلام اسب پيلپيكرى داد تا به قاسم برساند، رخسار قاسم از محبّت عمو مانند گل شكفته شد ركاب را بوسيد و برمركب سوار گرديد و
شمشير را كشيد و رو به ازرق آورد چشم ازرق
كه برشمشير پسرش افتاد گفت :
اى جوان اين شمشير پسر من
است بىمروّت آن را هزار دينار خريدهام در دست تو چه مىكند؟
قاسم فرمود :
مىخواهم
شربتى از شيرينى اين شربت به تو بچشانم و تو را به فرزندت ملحق كنم، اى ازرق روا باشد
كه تو خود را از جمله شجاعان عالم بدانى و تنگ مركب را نكشيده آهنگ جنگ مىنمائى؟ !