شبث بن ربعى با آن همه قساوت و خباثتى كه داشت به ايشان دشنام داد و گفت :
ثكلتكم امّكم مادرهاى شما به عزايتان بنشيند نهال عزّت خود را قطع كرده
و بكشتن او افتخار مىكنيد واى برشما كسى را كشتهايد كه در اسلام كارهاى بزرگ و نمايان
كرده است .
به نقل محمد بن ابيطالب چون مسلم
را شهيد كردند و خبر شهادتش منتشر شد به گوش زوجه
مسلم رسيد دست برد گريبان دريد
و فرياد زد : وا سيّداه، وا
عوسجاه
چون صداى گريه و شيون از خيمه آن شهيد بلند شد تمام اصحاب و آقازادگان حتى مخدرات حرم
امام عليه السّلام به گريه درآمدند،
مسلم كنيزى داشت كه از براى آقاى خود خيلى بىتابى مىكرد و پيوسته به
نوحهگرى و شيون و افغان مشغول بود .
نور الائمه خوارزمى روايت كرده كه مسلم بن عوسجه فرزندى داشت نونهال و
تازهسال همينكه خبر شهادت پدر را
شنيد و دانست كه يتيم شده زارى و شيون آغاز كرد و سپس با شمشير آخته روى به مصاف آورد
خامس آل عبا عليه السّلام ديدند جوانى خردسال از خيمه بيرون آمده با شمشير برهنه، حضرت
فرمودند :
پسر كجا
مىروى؟ پدرت را كشتهاند اگر تو هم قدم پيش گذارى كشته
مىشوى و مادرت غريب و بىمونس مىماند، برگرد به نزد مادرت .
آن جوان يتيم خواست به فرموده امام عليه السّلام برگردد، مادرش رسيد گفت :
نور ديده چه خيال
دارى؟ اگر روى از جهاد بگردانى از تو راضى نيستم .
محمد بن ابيطالب مىگويد :
جوانى در صحنه كارزار ظاهر شد كه پدرش كشته
شده بود و مادرش همراه و بدنبالش مىآمد و اين جوان گويا همين پسر مسلم بن عوسجه باشد بارى مادر او