مركب در غلطيد خود را به پاى برادر
انداخت ركابش را بوسيد و عرض كرد :
برادر جان در هردو جهان سرافراز باشى كه خضر راه من شدى، مرا پند دادى و به راه راست آوردى لشگر خدا را كه برادر را از برادر جدا نكرد،
به ذات خدا اگر از زمين و هوا برمن تير و شمشير اصابت كند از تو جدا نخواهم شد .
جناب حرّ از برادر خوشحال شد در همان پشت زين
خم شد برادرش را در بغل گرفت و پيشانيش را بوسيد و فرمود :
تو هم با من همگام شو و باتّفاق با اين گروه از
خدا بىخبر نبرد كنيم كه جهاد با اين كافران و كشته شدن در اين راه موجب سعادت و رستگارى
است .
مصعب عرض كرد :
هرچه بفرمائى اطاعت مىكنم ولى دلم مىخواهد جمال بىمثال حسينى را ببينم،
مرا خدمتش ببر تا قدمش را ببوسم و عذر تقصير خود را از ساحت مقدسش بخواهم بعد هرچه
بفرمائى همان را بجا آورم .
حرّ برادر را آفرين كرد باتّفاق خدمت سلطان آفاق آمدند .
فرد
چو مصعب رخ شاه لبتشنه ديد
سرشگش ز مژگان به رخ برچكيد
چون خدمت
سلطان عالمين مشرف شدند مصعب خود را از مركب به زير انداخت و دويد قدمهاى حضرت را بوسيد .
حرّ پيش آمد
عذر تقصير برادر را از امام عليه السّلام خواست و تقاضاى عفو و بخشش نمود .
حضرت حرّ را تحسين و آفرين نمود و از تقصير مصعب نيز درگذشت و از قدوم
هردو اظهار شادمانى فرمود .
بنابراين نتيجه موعظه و نصيحت حرّ در ميدان كارزار فقط مستبصر شدن يك
نفر بود كه آن هم برادرش مصعب باشد .