زنهار كه ديگر اينچنين سخنها از شما مسموع نشود كه اينها پيوندان و قرابتان من هستند، مردمان كه اين بشنيدند يكباره برخواسته به امارت
يزيد دست بيعت دادند، معاويه از منبر به زير آمده على الفور سوار شده جانب مدينه رفت
و بيعت اهالى آنجا نيز ستده، آهنگ شام نمود، بعد از رفتن معاويه مردمان با ياران گفتند كه شما پيوسته همى گفتيد به بيعت يزيد سر در نياوريم، چون بود
كه چون عطاياى خويش بستديد در خفيه بيعت كرديد؟
گفتند : نى، ما تن نداديم
و در آن مجمع كه تكذيب او نكرديم ما را برجان خويش بيم بود و حفظ آن واجب به دلالت
شما با ما غدر كرد و به وسيلت ما با شما مكر نمود عبد اللّه بن عمر از آن پس به سراى خويش رفته در برخود فراز نمود، معاويه عطّيات بنى اسد و بنى تيم
و بنى مره موفور داشت و از بنى هاشم مقطوع نمود ابن عبّاس نزد او رفت و عتاب آغاز كرد
كه صلات جمله به دادى و از بنى هاشم ممنوع داشتى؟
گفت : زيرا كه امام
حسين بيعت نكرد و شما نيز موافقت كرديد .
ابن عبّاس گفت : ابن عمر و ابن
ابى بكر و ابن زبير نيز امتناع ورزيدند و تو جوائز و عطيّات فرستادى .
گفت نى
كه شما مانند آنها نباشيد، به خداى كه تا حسين بيعت نكند يك در هم به بنى هاشم ندهم .
ابن عبّاس گفت : من نيز به خداى
سوگند كه به ثغور اسلام و سواحل بحار روم و آنچه دانم با مردمان بگويم تا تمامت آنها
برتو بشورانم و خود تو نيكوتر دانى كه چون زبان
بگشايم چه گويم .
معاويه كه اين بشنيد برعطاياى بنى هاشم افزود، امام عليه السّلام را نيز
صلات بزرگ فرستاد حضرت هيچ قبول نفرمود، باز پس داد .