مفيد در ارشاد قرّة بن قيس حنظلى را طلبيد و گفت : به نزد ابو عبد
اللّه الحسين برو و از او استفسار كن كه براى چه به
اين ديار آمده است؟
قرّه به طرف اردوى كيوان شكوه آمد چون نزديك
شد امام عليه السّلام او را بديد از اصحاب پرسيد آيا
او را مىشناسيد؟ حبيب بن مظاهر اسدى عرض كرد : من او را مىشناسم، او مردى است از حنظله بنى تميم، قبلا شخص صالح و خوبى
بود، صاحب رأى نيكو است هرگز گمان نمىبردم
با پسر سعد يار شود و به اين كارزار آيد، بارى قره به
سراپرده عزيز فاطمه سلام اللّه عليها رسيد سلام كرد و پيغام ابن
سعد را محضر امام عليه السّلام رسانيد .
امام عليه السّلام فرمودند : به عمر سعد بگو اهل شهر شما به من نوشتند و مرا بدين شهر دعوت كردند،
من نيز دعوت ايشان را اجابت كرده آمدم، حال اگر از آمدن من كراهت دارند راه باز كنند
كه من بازمىگردم و متعرض آنها نخواهم شد .
قره وقتى جواب گرفت آهنگ
مراجعت كرد، حبيب بن مظاهر فرمود :
اى قرّه واى برتو مگر بار ديگر نزد اين ستمكاران خواهى رفت و دست از
يارى اين امام غريب برمىدارى مگر نمىدانى خداوند متعال به وجود مبارك پدران او ما و شما را بدين خويش گرامى داشت
و هدايت فرمود .
قرّه در جواب گفت : جواب امام عليه
السّلام را به عمر سعد برسانم سپس آنچه صلاح باشد انجام دهم قرّه بازگشت و نزد عمر
سعد آمد پيغام امام حسين عليه السّلام را رساند .
عمر گفت : اميد دارم كه
خداوند از محاربه و مجادله با آن جناب ما را برحذر دارد، بهرصورت چون ابن سعد اين پيغام را
از حضرت شنيد مسرور و شادمان گشت زيرا
هرگز گمان نمىبرد كه آن جناب اين گونه جواب
بدهد، بلكه يقين داشت كه امام عليه السّلام به هواى سلطنت و جنگ به كوفه رو آورده و
از شجاعت و رشادت و جرئت و دليرى آن حضرت هم بيمناك بود زيرا مىدانست كه اگر آن حضرت پا به حلقه ركاب آشنا كند و دست به شمشير رساند و غيرت الهيهاش