من به نزد شما بيايم حال كه از مكّه و مدينه آمدهام مىگوئيد براى چه آمدهام، شما چه مىگوئيد
و از من چه مىخواهيد؟
خزيمه عرض كرد :
قربانت
شوم، خدا لعنت كند آن اشخاصى را كه مثل شما شخص محترمى را از ديار خود پراكنده كردند و در محنت انداختند و اكنون با دلهاى شاد از جمله خاصّان بارگاه
ابن زيادند .
حضرت فرمودند :
برگرد
جواب مرا به صاحب خود بازگو كه نامه شما مرا به اينجا آورد .
خزيمه عرض كرد قربانت گردم قدمم
بريده باد كه از سر كوى محبّت تو قدم بردارم، اينجا بهشت است آنجا جهنم .
شعر
صد سال اگر به تير بلا جان سپر كنم
حاشا كه يك زمان ز تو قطع نظر كنم
گر بىتو سر ز خاك بردارم به روز حشر
تا خاك هست در صف محشر به سر كنم
تا تن به خاك و خون ندهم در وفاى تو
باور مكن كه از سر كويت سفر كنم
قربان، من يكى از غلامان آستان توام، چگونه تو
آقائى را بگذارم و بگذرم و اين دولت خداداد را از كف بدهم .
حضرت از خزيمه مشعوف و از ثبات قدمش مسرور شد و در حقّ او دعاى خير نمود
و فرمود : واصلك اللّه
كما واصلتنا لنفسك رحمت خدائى و مغفرت كبريائى پيوسته نصيب
تو باد چنانچه جان خود را بما پيوستى و
از محنت آخرت رستى به عمر بن سعد خبر دادند كه خزيمه به اردوى كيوان شكوه ملحق شد و
ملازمت سلطان عالمين را اختيار كرد، از شنيدن اين خبر برآشفت و به نقل مرحوم