اى بنى عبد المطلب در اين اجتماعى كه فراهم آمده من از شما انتظار انصاف
دارم بايد پاسخ مثبت دهيد و بدين وسيله ولايت عهدى يزيد را تثبيت
نمائيد .
ابن عبّاس قصد سخن نمود ولى امام عليه السّلام به او اشاره فرمود كه خاموش
باش كه مراد و مقصود او من بوده و بهره من از اين بيان افزونتر مىباشد، سپس حضرت
خداوند عالم را سپاس گفت و
درود بررسول گرامى فرستاد و فرمود :
هرچند خطباء فصيح در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخن برانند
هنوز از صد هزار يكى را نگفته باشند و تو در اوصاف پسر خويش
و تفصيل آن افراط كردى و از اندازه بيرون رفتى گوئى محجوبى
را توصيف كرده يا غائبى را منقبت مىگوئى و با اين مزخرفات عقيده مسلمانان را دگرگون
مىكنى، بارى يزيد دليل حاذقى است برنفس خويش و اعمال او براحوالش گواه صادقى مىباشند، بهرصورت چون از
يزيد سخن گوئى از دختركان و سگان شكارى و كبوتران و چنگ و عود نيز سخن به ميان آور، از كفالت امر امّت بگذر با چندين گناه كه
تو راست به دوستى فرزند زياده مجوى كه روز تو به پايان آمده
و تا مرگ نيم نفس بيش نيست و سپس يوم مشهود در پيش و
عمل محفوظ تو آشكار شود و لات حين مناص .
و اينكه گفتى : خلافت را بالوراثة
حق خود همى شمارم، آرى به خدا سوگند كه به ميراث از خاتم النبيين ما را بود و شما به
ناحق آن را از مركز خود بگردانيديد و به غصب مالك شديد و وظيفهات آن است كه بدين حجّت
واضحه اذعان كنى و حق با صاحبان آن گذارى و
تو اكنون به اغواى تنى چند كه
نه سابقه صحبت با نبى اكرم را داشته و نه قدم راسخ در دين دارند مىخواهى امر را برمسلمانان
مشتبه نمائى تا زندگان را در دنيا امارت و سلطنت باشد و خود به عذاب آخرت گرفتار آئى « ان هذا لهو الخسران المبين »
معاويه پس از
شنيدن اين كلمات به ابن عبّاس گفت بيار
تا چه دارى و من خود