ابن سعد گفت : ايّها الامير
قبلا به من ولايت عهدى ملك رى را اعطاء نمودى و مردمان اين معنا را شنيدند و من را
بدان تهنيت گفتند، اكنون مىگوئى به كربلاء روم و پسر پيغمبر را
بكشم و الّا از حكومت رى معزولم، اين نيكو نباشد، در ميان رؤساء و اشراف كوفه افرادى
هستند كه از عهده اين كار برآمده و كار حسين بن على را يكسره كنند و من هيچ مزيّتى
برآنها ندارم بنابراين رفتن من به كربلاء هيچ لزومى ندارد لذا از امير مىخواهم همان
طورى كه قبلا قرار شد من به طرف رى بروم و به حكومت و فرمانروائى آنجا مشغول گردم و كس ديگرى را به مقائله حسين بن على گسيل داريد .
ابن زياد گفت : در فرستادن اشراف
كوفه به كربلاء نيازى به اظهار نظر تو نداشته و در اقدام به آن از تو مصلحتخواهى نمىكنم،
بارى اگر به كربلاء نروى از ولايت عهدى و حكومت رى بايد صرفنظر نمائى .
پسر سعد
ملعون نتوانست از حكومت رى دل بكند لذا اين عار و ننگ را بخود خريد و تصميم گرفت مقصود ابن زياد را عملى سازد .
در ترجمه تاريخ ابن اعثم كوفى آمده است :
بامداد كه پسر سعد
به نزد عبيد اللّه بن زياد آمد، عبيد اللّه از او پرسيد كه
اى عمر چه انديشه كردى؟
گفت : اى امير تو انعامى
فرمودى : پيش از آنكه مبحث حسين بن على در ميان آيد، مردمان
مرا تهنيت گفتند، اگر امروز مثال از من بازستانى خجل شوم، لطف كن
و مرا به قتال حسين بن على مفرماى و آن ولايت برمن مقرّر دار، امروز در كوفه جماعتى
هستند چون اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث و كثير بن شهاب
و غيره، به هريك از ايشان كه اين خدمت فرمائى پذيرند و
خاطر امير را از اين دغدغه فارغ گردانند، از
راه كرم و احسان مرا از كشتن حسين بن على ابن ابيطالب معاف دار .