امام حسين عليه السّلام فرمود : معارف شهر تو به من نامهها نوشته، رسولان فرستادهاند كه ما همه اعوان
و انصار و يار و هوادار توئيم اميد ما اين است كه متوجه اين جانب شوى تا ما به شرائط
جانسپارى قيام نمائيم، اكنون مىشنوم كه روى از راه هدايت برتافته به باديه ضلالت
و غوايت شتافتهاند و تو مىدانى اى عبيد اللّه كه هرچه كنى از خير و شر بدان مثاب
و معاقب خواهى بود و من تو را امروز به معاونت و مناصرت خود مىخوانم اگر اجابت كنى
فرداى قيامت شكر تو در پيش جدّم
مصطفى صلّى اللّه عليه و آله بگويم .
عبيد اللّه جواب داد كه مرا به يقين معلوم است كه هركه متابعت تو نمايد
در آخرت بهره او از مثوبات كامل و نصيب او حظّ وافر و شامل خواهد بود، امّا چون كوفيان با تو در مقام معاداتند و در آن ديار ناصر و معينى ندارى و با
تو معدودى چند بيش نيست غالب ظن من آن است كه تو مغلوب خواهى
شد و لشگر يزيد بسيار است و من يك تنم پيدا است
كه از يارى من چه آيد،
مرا معاف دار و اين ماديان من كه ملحقه نام او است قبول فرماى به خداى سوگند كه اين
اسبى است كه از عقب هرجانور كه تاختهام بدو رسيده است و هركه از پى من تاخته گرد مرا
در نيافته و اين شمشير هم سيفى صارم است و از مبارزان عرب كم كسى را چنين سلاحى باشد توقع مىدارم كه به قبول اين تحفه محقّر منّت برجان من نهى .
پاى ملخ
ز مور سليمان قبول كرد .
امام برخاست و گفت : من به طمع اسب
و شمشير پيش تو نيامده بودم بلكه از تو توقع معاونت و مظاهرت
مىداشتم تو قبول نكردى مرا بمال كسى كه جان خود را از من دريغ دارد التفاتى نيست .
راوى گويد : بعد از واقعه
آن جناب عبيد اللّه جعفى برتقصير خويش تأسف خورد و در آن باب ابيات دردآميز گفت چنانچه در
تاريخ ابو المؤيّد موفّق بن احمد المكّى مسطور است و چون در
مبدأ تأليف اين اوراق مقرّر شده كه متصدى