پس حضرت
رو به ما كرده و فرمودند :
بعد
از اينها ديگر خير و خوبى در عيش دنيا نيست .
ما دانستيم كه آن حضرت عازم بررفتن است، گفتيم خدا
آنچه خير است شما را نصيب كند و آن حضرت در حق ما دعا كرد .
اصحاب عرضه داشتند :
كار
شما از مسلم بن عقيل نيك جدا است اگر كوفه برويد مردم به سوى جناب شما بيشتر سرعت خواهند
كرد .
حضرت چون به
خاتمه كا واقف و آگاه بودند سكوت كرده و چيزى نفرمودند .
به روايت مرحوم سيد بن طاووس در لهوف چون خبر
شهادت مسلم به سمع مبارك امام عليه السّلام رسيد سخت گريست و
فرمود : خدا رحمت كند
مسلم را، او به سوى روح و ريحان و جنّت و رضوان رفت و به عمل آورد آنچه براو بود و
آنچه برما است باقى مانده است، پس اشعارى
در بيان بىوفائى دنيا و زهد در آن و ترغيب در امر آخرت و فضيلت شهادت اداء فرمودند .
مرحوم محدّث قمى در منتهى الآمال مىنويسد :
از بعضى تواريخ نقل شده كه مسلم بن عقيل سلام اللّه عليه را دخترى بود
سيزده ساله كه با دختران امام حسين عليه السّلام مىزيست و شبانهروز با ايشان مصاحبت
داشت چون امام حسين عليه السّلام خبر شهادت مسلم را شنيد
به سراپرده خويش درآمد و دختر مسلم را پيش خواست
و نوازش بسيار نمود بطوريكه از حدّ معمول و عادت بيرون بود، دختر مسلم از آنحال صورتى
در خيالش مصوّر گشت عرض
نمود :
يابن رسول اللّه با من ملاطفت بىپدران و عطوفت يتيمان مرعى مىدارى،
مگر پدرم مسلم را شهيد كردهاند؟ !!!
حضرت ديگر تاب نياورده و نيروى شكيبائى از دست داد با صداى بلند