عرضه داشتم :
من
الخبير سئلت ( از شخص مطّلع سؤال فرمودى ) دلها با شما بوده و شمشيرها برعليه شما مىباشد
و قضا همه روزه از آسمان نازل است و خداوند آنچه خود خواهد مىكند .
فرمود : سخن به راستى گفتى كه سررشته امور به دست قدرت او است و كلّ يوم هو فى شأن اگر قضا بروفق
مقصود رود برنعماى الهى شكر واجب شود و اگر صورتى ديگر روى نمايد آن كس را كه پرهيزكارى و حق نيّت و سريرت باشد از حدّ درنگذرد و از بليّات پروا نكند .
گفتم : آرى، خدايت پاس كند و حافظ و ناصر باشد، پس مسئلهاى چند از مناسك و نذور پرسيدم جواب
فرمود و خداحافظى كرده مركب خويش را براند، چون بگذشتم
خيمه برافراشته ديدم گفتند عبد
اللّه بن عمرو بن العاص راست، بدانجا رفته واقعه باز راندم .
گفت : چون شد كه تخلّف از خدمت كردى؟ به خداى كه مملكت او
را باشد و هيچكس براو و ياران او ظفر نيابد .
اين سخن در قلب من موقعى عظيم يافت برآن شدم كه ملتزم ركاب شوم، بارى
ابتلاى انبياء و شهادت آنها را متذكر شده فسخ عزيمت نموده به عسفان [1] رفتم .
پس از چند روزى كاروانى از كوفه آمد براثر آنها شتافته بانگ برداشته احوال امام
عليه السّلام را پرسيدم؟
گفتند : الا قد قتل الحسين
عليه السّلام
[1] به ضمّ عين و سكون سين گفتهاند موضعى
است بين جحفه و مكّه و برخى ديگر گفتهاند :
جائى
است بين مسجدين و در هشت فرسخى مكه مىباشد و بعضى ديگر گفتهاند مكانى
است كه سى و شش ميل با مكّه فاصله دارد