اسم الکتاب : إيضاح الكفاية المؤلف : فاضل لنكرانى، محمد الجزء : 1 صفحة : 453
ضرورت دارد و هنگامى كه عدم براى
چيزى ضرورت داشت، ديگر چه نيازى به علّت دارد.
آيا در عدم، نياز به علّت دارد؟
فرض، اين است كه عدم براى او ضرورى است.
آيا در وجود، محتاج به علّت است؟
امكان ندارد كه او وجود پيدا كند.
لذا مىگوئيم همانطور كه واجب الوجود از نظر بحث
ما نيازى به علّت در آن، تصوّر نمىشود- به خاطر ضرورت وجود- در ممتنع الوجود هم نيازى
به علّت تصوّر نمىشود- به خاطر ضرورت عدم- حال اگر موجودى را چنين فرض كنيم كه: چنانچه
آن را در يك كفّه ترازو و وجود را در كفّه ديگر قرار داده، مشاهده مىكنيم كه نه تمايلى
به طرف وجود ديده مىشود نه تمايلى به جانب عدم، يعنى هم با وجود ملائمت دارد و هم
با عدم، سازگار است، در اين صورت مىگوئيم نسبت آن شىء با طرفين، متساوى و محتاج به
علّت است زيرا با هيچيك از طرفين، ارتباط خاصّى ندارد نه جانب وجودش ضرورت دارد نه
جانب عدم، پس اگر بخواهد در مسير وجود، قرار گيرد بايد كسى او را هدايت كند و دستش
را بگيرد تا لباس وجود بپوشد و چنانچه بخواهد به طرف عدم، تمايل پيدا كند، نياز به
دستگير دارد و كانّ هميشه مانند فرد متحيّر بر سر دو راهى قرار دارد و خودش ذاتا- به
تنهائى- نمىتواند به جانبى برود مگر اينكه يك علّت مرجّحهاى از خارج برايش تحقّق
پيدا كند و او را در يكى از طرفين قرار دهد پس خلاصه اينكه:
ملاك نياز او به علّت، اين است كه او «ممكن الوجود»
مىباشد.
سؤال: اگر علّتى پيدا شد و ممكن الوجود را موجود
نمود و او را در مسير وجود قرار داد، در اين صورت، آن ممكن الوجود حقيقت خود را از
دست داده و واجب الوجود مىشود يا اينكه بعد از وجود هم او بر صفت خودش باقى و باز
هم ممكن الوجود
اسم الکتاب : إيضاح الكفاية المؤلف : فاضل لنكرانى، محمد الجزء : 1 صفحة : 453