شناسى آنرا قيمت نكرده و همه از تقويم آن اظهار عجز نموده بودند
اين جواب برخلاف انتظار ملك بود و از پاسخش سخت ناخوش شد و بهم برآمد و باو گفت
ترا شخص خردمندى مىپنداشتم. و ليكن از اين ادعايت ظاهر شد كه گمانم درباره تو خطا
بوده است.
صباح گفت اى ملك تو در ظن خويش خطا نكردى، اگر بخواهى كه بدانى من
در گفتار خود صادقم فرمان كن تا جواهرشناسان ماهر اين ملك در اينجا گرد آيند تا
درستى سخن من ترا معلوم گردد.
ملك جواهريان مملكت را احضار فرمود و آنها را با صباح در مجلسى جمع
نمود. صباح چادرى بخواست و آنرا پهن كرد، و چهار گوشه آنرا بدست چهار نفر داد، تا
آنرا در هوا بدارند، آنگاه دانه ياقوت را با قوت تمام در روى چادر بهوا پرتاب كرد
و پس از آنكه ياقوت از هوا در چادر افتاد روى به ملك نمود و گفت: بهاى اين ياقوت
آنقدر زر باشد كه از روى زمين تا جايى كه ياقوت با پرتاب كردن بدانجا رسيده است.
جواهريان سخن او را در بهاء ياقوت تصديق كردند و آنرا درست و نيك شمردند. ملك از
گفته او سخت خوشش آمد و فرمان داد تا دهانش را پر از جواهر كردند و او را خلعت داد
و حاجتى كه داشت برآورد و بخوشى روانه ديارش نمود[1].
عون العبادى.
يكى ديگر از جواهرشناسان با نام ايام خلفاء عباسى است وى از مردم
بنى سليم بود و در جواهرشناسى مهارتى تمام داشت و چنانكه گفته شد در عهد مهدى
خليفه مىزيست و در نزد او جاه و منزلتى بس بلند يافت و ياقوت عونى بدو منسوبست.
كندى ابو يوسف يعقوب بن اسحاق بن صباح بن عمران.
جدش صباح همان جواهرشناس مشهور است كه در پيش از او ياد شد. وى از
فضلا و دانشمندان دهر و يگانه زمان خويش بود. در معرفت علوم اوائل بصارت تمام