فصل دوم در اشاره بمبدأ
و معاد و آمدن از فطرت اولى و رسيدن بانجام و ذكر شب قدر و روز قيامت
مبدأ، فطرت اولى است و
معاد عود بآن فطرت است، فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ
حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ
لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ
1؛ كه اول خدا بود و هيچ نه، «كان اللّه و لم يكن معه شىء» 2. پس خلق را از نيست
هست گردانيده، وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً 3. و به آخر خلق نيست شوند و خدا هست بماند،
كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ
الْإِكْرامِ 4. پس چنانكه هست شدن خلق بعد از نيستى مبدأ خلق است، نيست شدن بعد
از هستى معادشان باشد. چه آمدن و رفتن چون مقابل يكديگرند هر يك عين ديگرى تواند
بود، كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ
5.
و از اين جاست كه بحكم
مبدأ خدا بگويد و خلق جواب دهد، أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ
قالُوا بَلى 6، و بحكم معاد خدا بگويد و هم خدا جواب دهد،
لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ
7. و خلق چون اول از خدا وجود يافتهاند و نبودهاند پس بآخر هست شدهاند، پس وجود
بخداى سپارند، إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى
8