فصل هفدهم در اشاره
بخازن بهشت و دوزخ و رسيدن مردم با فطرت اولى كه در نشأه اولى بوده است
در نشأه اولى به ابتدا
مردم را وجود دادهاند، پس آگاهى، پس قدرت، پس اراده. چه در اول يك چندى موجود
بودند در صورت سلاله و نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم تا بعد از آن زنده و
خبردار شدند، هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ
شَيْئاً مَذْكُوراً 1. و يك چندى زنده بود تا قوه حركت و
بطش در او ظهور كرد. و يك چندى متحرك بود تا قوه تميز ميان نافع و ضار در او به
فعل آمد و بعد ازين قوتها مريد نافع و كاره ضار گشت. و چون معاد عود است بفطرة
اولى مىبايست كه اين صفات در او منتفى شود بر عكس اين ترتيب پس اول بايد ارادت او
در ارادت واحد مطلق كه موجد كل است مستغرق و منتفى شود چنانكه او را هيچ ارادت
نماند. و چون وجود كل تابع ارادت واحد مطلق است تعالى ذكره پس هر چه آيد مطابق
ارادت او باشد و اين درجه رضاست و صاحب اين درجه هميشه در بهشت بود. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ