اسم الکتاب : اعلام القرآن المؤلف : فرهنگ و معارف قرآن الجزء : 1 صفحة : 345
من بر شما ولايت يافتهام؛
ولى بهترين شما نيستم؛ پس اگر درست بودم، كمكم كنيد و اگر كجى كردم، راستم كنيد.[1] اين سخن را كه اهل سنّت بر فروتنى وى
حمل كردهاند، از سوى شيعه اقرارى به عدم صلاحيّت تلقّى شده كه باخطبه على عليه
السلام نيز تأييد مىشود: «به خدا سوگند! او
(ابوبكر) رداى خلافت را بر تن كرد؛ در حالىكه خوب مىدانست من در گردش حكومت
اسلامى، چون محور سنگ آسيايم. چشمههاى علم و فضيلت] از دامن كوهسار وجودم جارى
است و مرغان دور پرواز انديشهها] به افكار بلند من راه نتوانند يافت».[2] پس از بيعتِ عدّهاى،
شمارى از اصحاب رسول خدا، تن به خلافت ابوبكر نداده،[3] حتّى برخى از آنان درصدد بودند تا او را از منبر به زيركشند.[4] برپايه نقلى، هيچيك از بنىهاشم، تا
زمانىكه فاطمه عليها السلام زنده بود، با او بيعت نكردند.[5] در رأس همه اينان، على عليه السلام قرار داشت كه بىترديد صلاحيتش
براى احراز خلافت بر همه آشكار بود و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بارها آن را
بيان فرموده بود.[6] اين خوددارى از بيعت، خشم ابوبكر را
برانگيخت و عمر را تا حدّ جنگ با آنان فرمان داد[7] و چون عمر با فاطمه و گروهى از صحابه كه در خانه او جمع شده بودند،
مواجه شد، فرمان جمع هيزم داد و او را به آتش زدن خانه تهديد كرد، مگر آنكه در
آنچه امّت وارد شدهاند، داخل شوند.[8] آوردهاند كه عمر و
همراهانش، درِ خانه فاطمه را كه از پوسته درخت خرما بود، شكسته وارد خانه شدند و
گريبان على را گرفته، از خانه خارج كردند. فاطمه عليها السلام پيراهن پيامبر صلى
الله عليه و آله را بر سر نهاد. دست دو فرزندش را گرفت و نزد ابوبكر آمد و گفت: اى
ابوبكر! بين من و تو چه پيش آمده؟ آيا بر آنى كه فرزندانم را يتيم و مرا بيوه كنى؟
به خدا سوگند! اگر دست از او بر نداريد، گيسوانم را پريشان و گريبانم را پاره
مىكنم و بر سر قبر پدرم[1]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص 127؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 237- 238 [2]. نهجالبلاغه، خطبه3 [3]. تاريخ يعقوبى، ج2، ص 124 [4]. الاحتجاج، ج 1، ص186 (5) (6) 5 و. مروج الذهب، ج2، ص 329 [7]. همان، ص 126 [8]. العقدالفريد، ج 4،ص 242؛ الامامة و السياسه، ص 30
اسم الکتاب : اعلام القرآن المؤلف : فرهنگ و معارف قرآن الجزء : 1 صفحة : 345