«امامان هرگاه اراده مىكردند چيزى را
بدانند مىدانستند» [1]
اين بيان در مورد علم پيامبران و امامان بسيارى از مشكلات را نيز حل مىكند،
از جمله اينكه چرا مثلا امام حسن عليه السلام از كوزه زهرآلود آب نوشيد؟ و امام
هشتم عليه السلام انگور يا انار زهرآلود را تناول فرمود؟ چرا فلان فرد ناباب را به
عنوان قضاوت يا فرماندارى انتخاب كردند؟ و چرا يعقوب از وضع خود اينهمه نگران بود؟
با اينكه فرزندش مقامات عالى را طى مىكرد، و سرانجام فراق مبدل به وصال مىشد چرا
... و چرا ...؟
در تمام اين موارد ممكن است گفته شود آنها اگر مىخواستند بدانند مىدانستند،
ولى آنها مىدانستند كه خداوند براى امتحان يا مصالح ديگر به آنها اجازه نداده است
آگاهى پيدا كنند
با ذكر يك مثال مىتوان اين مسأله را روشن ساخت: اگر كسى نامهاى به دست ديگرى
بدهد كه در اين نامه اسامى افراد زيادى يا مقامات آنها ذكر شده باشد، و يا حقايق
مكتوم ديگرى در آن آمده باشد.
او اگر بخواهد از اين حقائق با خبر بشود در نامه را باز مىكند و آگاه مىشود
ولى تا در نامه باز نشده از آنها با خبر نيست، ضمناً شخص بزرگى كه نامه را به دست
او داده گشودن در نامه را موكول به اذن و اجازه خود كرده است. [2]
[1]- اصول كافى جلد اول صفحه 258 (در
اين باب سه روايت به همين مضمون نقل شده است) مرحوم علّامه مجلسى در مرآت العقول
نيز در جلد 3 صفحه 118 به آنها اشاره كرده است.