اسم الکتاب : مثالهاى زيباى قرآن المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 122
بيابان
ديدند. به قصد يافتن آب و خوراك، بدان سو شتافتند. پيرزنى را درون چادر ديدند و از
او آب طلبيدند. پيرزن گفت: آبى ندارم، ولى مىتوانيداز شير آن گوسفند براى رفع عطش
خود استفاده كنيد. آن بزرگواران چنين كردند و پس از لختى استراحت گفتند: آيا
خوردنى هم دارى كه به ما بدهى؟ پيرزن گفت: جز آن گوسفند چيزى ندارم. آن را سر
ببريد و از گوشتش بخوريد. بازماندگان عزير از قافله نپذيرفتند كه تنها دارايى
پيرزن، گوسفندش، را بكشند. پيرزن اصرار ورزيد و آنان را سوگند داد. بناچار گوسفند
را سر بريدند و به قدر رفع گرسنگى از گوشتش خوردند.
پس از
قدردانى از مهماننوازى و ايثار پيرزن، بدو گفتند: ما اهل مدينه و از خاندان بنى
هاشميم. هرگاه به مدينه آمدى نزد ما بيا تا اندكى از مهماننوازى تو را جبران
كنيم؛ سپس خداحافظى كردند و به راهشان ادامه دادند.
پس از چندى،
شوهر آن پيرزن از صحرا برگشت و علّت نبود گوسفند را از همسرش پرسيد. وى تمامى
واقعه را برايش گفت: شوهر با ناراحتى پيرزن را سرزنش كرد كه چرا تنها سرمايه ما را
تنها در برابر يك نشانى مبهم از دست دادى؟
پس از مدّتى
به سبب خشكسالى، پيرزن و شوهرش ناچار به مهاجرت به مدينه شدند و چون سرمايهاى
نداشتند به گدايى مشغول شدند. روزى امام حسن عليه السلام آن پيرزن را ديد و شناخت
و فرمود: آيا تو همان پيرزنى نيستى كه در صحرا به ما كمك كردى و از ما پذيرايى
نمودى؟ عرض كرد: بلى يا بن رسول اللّه! امام حسن عليه السلام دستور داد، هزار رأس
گوسفند و هزار مثقال طلا به او بدهند. [1]
و
[1]- با توجّه به حكومت معاويه و طرفدارى ظاهرى
مردم از او، به نظر مىرسد كه دلهاى بيشترمردم با خاندان رسول اللّه صلى الله عليه
و آله بود و شايد هدايايى نيز خدمت آن بزرگواران تقديم مىشد كه اين انفاق از محل
آنها بوده است.
اسم الکتاب : مثالهاى زيباى قرآن المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 122