اشك شفق
اى در غم تو ارض و سما خون گريسته
ماهى در آب و وحش به هامون گريسته
وى روز و شب بياد لبت چشم روزگار
نيل و فرات و دجله و جيحون گريسته
از تابش سرت به سنان چشم آفتاب
اشك شفق به دامن گردون گريسته
در آسمان ز دود خيام عفاف تو
چشم مسيح، اشك جگر خون گريسته
با درد اشتياق تو در وادى جنون
ليلى بهانه كرده و مجنون گريسته
تنها نه چشم دوست بحال تو اشكبار
خنجر بدست دشمن تو خون گريسته
آدم پى عزاى تو از روضه بهشت
خرگاه درد و غم، زده بيرون گريسته
«حجّت الاسلام نيّر»
خاك شهيدان
اى كه به عشقت اسير، خيل بنىآدمند
سوختگان غمت با غم دل خرّمند
هر كه غمت را خريد عِشرت عالم فروخت
با خبران غمت بىخبر از عالمند