شد سر سرّ خدا، شاهد طوفان بلا
گرچه هر درد و غمى را غم او درمان است
اين جهان گذران، جاى طرب نيست «حسان»
كه به خاكستر و خون، خفته چنين سلطان است
«حسان چايچيان»
قربانى اسلام
اى ياد تو در عالم، آتش زده بر جانها
هر جا ز فراق تو، چاك است گريبانها
اى گلشن دين سيراب، با اشك محبّانت
از خون تو شد رنگين، هر لاله به بستانها
بسيار حكايتها، گرديده كهن امّا
جانسوز حديث تو، تازه است به دورانها
يكجان به ره جانان، دادى و خدا داند
كز ياد تو چون سوزد تا روز جزا جانها
در دفتر آزادى، نام تو بخون ثبت است
شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوانها
اينسان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق
آدم به تو مىنازد، اى اشرف انسانها!
قربانى اسلامى، با همّت مردانه
اى مفتخر از عزمت، همواره مسلمانها
«دكتر ناظر زاده كرمانى»