؛ اى پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدر توست و آن كسى است (يزيد) كه تو
را به اين مقام منصوب كرد و پدر او (معاويه) است. اى دشمن خدا! آيا فرزندان
پيامبران را مىكشيد و آنگاه بر منبر مسلمانان، اينگونه (وقيحانه) سخن
مىگوييد؟!».
ابن زياد (كه انتظار چنين سخنى را از هيچ كس نداشت، آشفته و) خشمگين شد و گفت:
گوينده اين سخن كيست؟
ابن عفيف گفت: منم اى دشمن خدا! آيا خاندان پاكى را كه
خداوند آنها را از هر نوع آلودگى پيراسته، مىكشى و مىپندارى مسلمانى؟!
واغَوْثاه!
كجايند فرزندان مهاجر و انصار كه از تو و از آن طغيانگر (يزيد)، نفرين شده
فرزند نفرين شده، توسط پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انتقام بگيرند!
ابن زياد با اين پاسخ چنان خشمگين شد كه رگهاى گردنش برآمد و گفت: او را به
نزدم آوريد!
مأموران از هر سو هجوم آوردند تا وى را دستگير كنند كه بزرگان قبيله أزد كه
پسرعموهاى او بودند، برخاستند و او را از دست مأموران رها ساختند و از مسجد بيرون
بردند و به منزلش رساندند.
ابن زياد گفت: برويد و اين نابيناى قبيله أزد را دستگير كنيد و به نزد من
بياوريد.
قبيله أزد كه از ماجرا باخبر شدند همراه با قبايلى از يمنىها اجتماع كردند و
مانع دستگيرى عبداللَّه بن عفيف گرديدند.
از سوى ديگر، هنگامى كه خبر اين اجتماع به ابن زياد رسيد، قبائل «مُضَر» را
جمع
[1]. سيد بن طاووس مىنويسد: وى از
خوبان شيعه و از زاهدان بود؛ در جنگ جمل چشم چپ اوآسيب ديد و در جنگ صفين چشم
ديگرش نابينا شد. وى همواره ملازم مسجد كوفه بود و تا شب در آنجا به نماز و عبادت
مىپرداخت. (ملهوف (لهوف)، ص 203).
اسم الکتاب : عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 582