؛ اى اباعبداللَّه! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمين چه نزديك چه دور، كسى
نزد من عزيزتر و محبوبتر از تو نيست. اگر مىتوانستم با چيزى عزيزتر از جان و
خونم، كشته شدن و ظلم را از شما دور كنم چنين مىكردم». سپس گفت:
«السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَباعَبْدِاللَّهِ! أَشْهَدُ أَنِّي عَلَى هُداكَ
وَهُدى أَبيكَ
؛ سلام بر تو اى اباعبداللَّه! گواه باش كه من بر طريقه تو و پدرت مىباشم».
آنگاه به سوى ميدان شتافت. «ربيع بن تميم» مىگويد: وقتى كه او را ديدم به سوى
ميدان مىآيد، وى را شناختم چرا كه در جنگها شجاعت او را ديده بودم، او شجاعترين
مردم بود، از اين رو به لشكريانم گفتم:
«أيُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الْأُسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِيبِ
لايَخْرُجَنَّ إِلَيْهِ أَحَدٌ مِنْكُمْ
؛ اى سپاهيان! اين مرد، شير شيران است، او فرزند ابىشبيب است، هيچكس از شما
به نبردش نرويد». ولى او در ميدان فرياد
«الا رَجُل، الا رَجُل»
سر داد؛ امّا كسى جرأت نكرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنين ديد فرياد
زد: