وليد گفت: «اى اباعبداللَّه! سخن درستى گفتى و من اينگونه پاسخت را پسنديدم و
من باورم درباره تو همين بود. اكنون برو در پناه خدا، تا فردا با مردم بيايى».
مروان كه در جلسه حاضر بود، به وليد گفت: به خدا سوگند! اگر حسين هم اكنون از
تو جدا شود و بيعت نكند، هرگز چنين فرصتى، به چنگ نخواهى آورد، مگر آنكه كشتار
فراوانى ميان شما اتّفاق افتد. جلوى او را بگير و مگذار از نزد تو بيرون رود، تا
بيعت كند و گرنه گردنش را بزن!
؛ واى بر تو اى پسر زرقاء! تو فرمان كشتن مرا مىدهى؟ به خدا سوگند دروغ
مىگويى! به خدا سوگند! اگر كسى از مردم چنين ارادهاى كند، قبل از آنكه بتواند
كارى كند، زمين را از خونش سيراب مىكنم؛ اكنون اگر راست مىگويى، بيا تهديد خود
را عملى كن و گردنم را بزن!». [3]
19- ادامه همان سخن
آنگاه امام عليه السلام با صراحت وارد بحث شد و رو به وليد بن عتبه كرد و
فرمود: