؛ هرگز عملت
مورد قبول واقع نمىشود مگر اينكه خالصانه آن را بجا آورى».
[2]
ب)
در بعضى از روايات آمده كه حسن خلق گناهان را ذوب مىكند و سوء خلق عمل را به فساد
مىكشاند
(إنّ حسن الخلق يذيب الخطيئة ... و إنّ سوء
الخلق ليفسد العمل ...). [3]
ج)
صدقات مستحبّه كه در «فقه» خصوصيات و جزئياتش آموخته مىشود مطابق آيه
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ
الْأَذى»[4] با منّت و آزار كه از رذائل اخلاقى است باطل و
محو مىشود.
د)
از روايت امام صادق عليه السلام بدست مىآيد كه اعمال عبادى كه علم «فقه» جايگاه
فراگيرى آن است با رذائل اخلاقى نظير عجب، نسيان گناه و بىتوجّهى نسبت به آن و
زياد شمردن عمل صالح، حبط مىشود:
«قال إبليس: إذا استمكنت من ابن آدم فى ثلاث لم
أبال ما عمل، فإنّه غير مقبول منه: إذا استكثر عمله و نسي ذنبه و دخله العجب
؛ ابليس گفت
اگر در سه چيز بر فرزند آدم، سلطه پيدا كنم از اعمال صالحهاى كه بجا مىآورد باكى
ندارم چون مىدانم كه مورد قبول واقع نمىشود: زمانى كه عملش را زياد به حساب آورد
و گناهانش را فراموش كند و به عُجب مبتلا گردد». [5]
ه)
در حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله تصريح شده است كه اعمال صالحهاى كه غايت
علم فقه است و فقه زمينهساز آن مىباشد بدون ورع و حسن خلق و بردبارى ثمرى ندارد:
«ثلاثة من لم تكن فيه لم يقم له عمل: ورع يحجزه
عن معاصى اللَّه عزّ و جلّ، و خلق يُداري به الناس، و حلم يردّ به جهل الجاهل
؛ سه چيز است
كه اگر در كسى نباشد عملى براى او استوار نمىشود: ورعى كه او را از معصيت خداى
عزّ و جلّ منع كند و حسن خلقى كه به توسّط آن با مردم مدارا كند و حلمى كه به
وسيله آن، جهالت انسان جاهل را پس زند». [6]
***
تأثير اعتقاد و اخلاق در استنباط:
اضافه بر
آنچه گفته شد از تأثير اعتقادات دينى و مكارم اخلاقى (كه روح شريعت و هدف نهايى
دين است) در شفافيّت استنباط مسائل فقهى نيز، نبايد غافل شد، زيرا فقيه هنگامى كه
داراى ايمان قوى و مقام عدالت اخلاقى باشد اوّلًا: به هنگام استنباط احكام، نهايت
دقّت را به خرج مىدهد تا نزد خدا مسئول نباشد و ثانياً: حبّ و بغضها و منافع شخص
و گروهى هرگز مانع او در جهت استنباط احكام نمىگردد و به همين دليل غالباً آنچه
را به حقّ و عدالت نزديكتر است و مطابق نظر شارع مقدّس است استنباط مىكند و به
صورت مسائل فقهى در اختيار مردم مىگذارد.
[1]. كنز العمّال،
ج 3، ص 479، ح 7512؛ كافى، ج 2، ص
295، ح 9.