اسم الکتاب : تاريخ حديث شيعه در سده هاى دوازدهم و سيزدهم هجرى المؤلف : صفره، حسين الجزء : 1 صفحة : 22
سياسى شاه را، آن هم بدون مشروعيت، پذيرفتند و با او نوعى همكارى كردند و با اتّخاذ شيوهاى دقيق و حكيمانه، ضمن رعايت مصلحت امّت اسلامى، از هر گونه سوء استفاده شاه جلوگيرى مىكردند.[1]
در اين جا به چند نمونه از تلا شهاى فتحعلىشاه براى تأمين نظر عالمان دين، اشاره مىشود:
در سال 1235 ق، فقهاى گيلان، در نامهاى به شاه اطلّاع دادند كه «خدّام شاهزاده محمّد رضا ميرزا و علىخان اصفهانى، وزير او، با درويشان نعمة اللهى ارادتى به نهايت دارند و به تسويلات ايشان شاهزاده نيز از ارادت كيشان درويشان است و هم اكنون از بى قيدى اين جماعت، كس نام از جمعه و جماعت نبرد و آيات شريعت، منهدم و مطموس باشد».
فتحعلى شاه، به بهانه شكار تا طارم مىرود و شاهزاده محمّد رضا ميرزا و ملازمان او را حاضر كرده، مورد عتاب قرار مىدهد و وزير او را عزل مىكند.[2]
همچنين در سال 1240 ق، نامهاى از عالمان اصفهان به شاه مىرسد كه حاجى هاشمخان در هتك حرمت مردم و اخذ مال ايشان، از هيچ چيز، فروگذار نيست.
شاه به سوى اصفهان حركت مىكند و پس از احضار هاشمخان، او را كور مىكند و حاكم اصفهان را كه به جهت رابطه فاميلى در تأديب هاشمخان كوتاهى كرده، به پرداخت پنجاه هزار تومان زرِ مسكوك به خزانه شاه، جريمه مىكند و با خود دارى حاكم از پرداخت اين مبلغ، شاه او را عزل كرده، سلطان محمّد ميرزا را به حكومت اصفهان، نصب مىكند.[3]
[1]. رك: كيهان فرهنگى، سال يازدهم، ش اوّل، 1373 ش، ص 4« ميرزاى قمى، نامه به فتحعلى شاه»، رضا استادى.