يعنى: بر شما باد سكوت و
سخن نگفتن، مگر در چيزى كه از براى شما نافع باشد از امور آخرت. و خداى تعالى، شما
را بر آن سخن گفتن، ثواب و اجر، عطا فرمايد.
و در اين كلام، امر به
دو چيزْ واقع شده: يكى سكوت، و يكى سخن گفتن، امّا هر يك در محلّ خود؛ و محلّ سكوت
را بيان فرمود كه آن جايى است كه فايدهاى اخروى بر سخن گفتنْ مترتّب نباشد.
و از اين جا محلّ كلام
نيز ظاهر مىشود و ابتدا نمودن به امر به سكوت و امر به كلام را در سياق استثنا
بيان نمودن مىتواند بود كه بنا بر اين[1]
باشد كه اكثر طبايع، به تكلّمْ راغبتر مىباشند از سكوت، و مفاسد كلام، غالباً
زياده بر مفاسد سكوت است، و مىتواند بود كه از جهت شدّت تقيّه و خوف از مخالفان
يا از هر دو جهت باشد.
و از جمله مواضع سكوت،
جايى است كه محلّ تقيّه و خوف بوده باشد و در باب تقيّه، بعضى كلماتْ مذكور شد. و
چون اكثر اوقات، اظهار تشيّع و مذهب حق در پيش مخالفان، از خوف ضررْ خالى نيست، در
چند حديث، نهى از دعوت مردم به دين حق وارد شده، چنانچه محمّد بن يعقوب كلينى رضى
الله عنه روايت كرده كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به بعضى از اصحاب خود
مىفرمود كه:
شما را با مردم، چه كار
است؟ دست بداريد از مردم و كسى را به امر خود (يعنى تشيّع) دعوت مكنيد، و واللَّه
كه اگر اهل آسمان و زمين جمع شوند بر آن كه اضلال نمايند بندهاى را كه خداى تعالى
هدايت او را خواسته باشد، نمىتوانند كرد! دست از مردم بداريد و مگوييد: «فلان كس،
برادر من است» و «فلان، پسر عمّ من است» و «فلان، همسايه من است»؛ زيرا كه اگر[2] خداى، خير
بنده را كه خواسته باشد، روح او را پاكيزه مىكند. پس هر خوبىاى را كه مىشنود،
قبول مىكند و هر بدىاى [را] كه مىشنود، انكار مىكند و بعد از از آن، خداى
تعالى، كلمهاى در دل او مىاندازد كه جامع امر او باشد[3] و به اين مضمون، چند
حديثْ روايت نموده.
و ظاهر قواعد و عمومات،
آن است كه در جايى كه خوف ضرر نباشد و ممكن باشد كه آن شخص قبولِ حق نمايد، دعوت
بايد نمود و ادلّه حق و براهين، به جهت او ثابت[4] بايد كرد.