«و مردى ]با ايمان[ از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت:«اى قوم من! از فرستادگان ]خدا[پيروى كنيد . از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند. من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريد و همگى به سوى او بازگشت داده مى شويد؟! آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنهاكمترين فايده اى براى من ندارد و مرا ]از مجازات او[ نجات نخواهند داد؟! اگر چنين كنم، من در گمراهى آشكارى خواهم بود . ]به همين دليل[ من به پروردگارتان ايمان آوردم، پس به سخنان من گوش فرا دهيد.» ]سرانجام اورا شهيد كردند و[ به او گفته شد: «وارد بهشت شو» گفت: «اى كاش! قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است» و ما بعد از او بر قومش هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و