اين رأى امام محمد بن حسن شيبانى است، آنجا كه مىگويد: اعتقاد ما بر اين است كه كذب محض مراد نيست، زيرا به هيچ روى جايز نمىباشد. بلكه مراد استفاده از كنايههاست و اين نظير آن روايتى است كه حضرت ابراهيم-صلوات الله و سلامه عليه-سه بار دروغ گفت [1]و مقصود اين است كه با كنايه سخن گفت، زيرا انبيا-عليهم صلوات الله-از دروغ محض معصومند. عمر گفت: راه فرار از دروغ، كنايه است.
محمد (رحمه الله) در تفسير اين مطلب در كتابش گفته است: ترتيب دروغ كنايى چنين است كه با هماورد خود سخنى بگويد كه حقيقت نداشته باشد و خلاف آنچه را كه بر زبان مىآورد، در دل پنهان بدارد، چنان كه على بن ابى طالب روز جنگ خندق در مبارزه با عمرو بن عبدُوّد گفت: آيا تعهّد نكردى كه تنها به جنگ من بيايى؟ عمرو با ناباورى به عقب نگريست و على (ع) با زدن يك ضربت جفت پاهاى او را از ساق قطع كرد.
ديگر از موارد خدعه اين است كه شخص به ياران خود چيزى را بگويد كه شنونده دربارۀ او تصوّر پيروزى كند و يا فكر كند كه پشتيبانى دارد، در حالى كه حقيقت امر چنين نباشد، ليكن او بهگونهاى سخن مىگويد كه بهظاهر راست است.
بنابر روايتى على (ع) در هنگام جنگ بر زمين مىنگريست، سپس سر را به آسمان بلند مىكرد و مىگفت:
«نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفته شده است.»
كسانى كه در حضور آن حضرت بودند، تصوّر مىكردند كه رسول خدا (ص) در مورد
[1]- يك بار بهظاهر دروغ هنگامى بود كه ابراهيم (ع) در پاسخ به تقاضاى مردم براى بيرون رفتن از شهر گفت: اِنّىسَقيٖمٌ (من مريضم) . بار دوم هنگامى بود كه پس از شكستن بتها آن را به بت بزرگ نسبت داد و گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبيٖرُهُمْ (بلكه كار بزرگشان است) . بار سوّم هنگامى بود كه همراه همسرش يعنى ساره از سوى حاكمى ستمگر دستگير شده و ساره را خواهر خودش معرفى كرد. (ر. ك: صحيح بخارى، مطابع دار الشعب، ج 4، ص 171؛ صحيح مسلم بشرح النووى، دارالفكر، ط 3، ج 16، ص 158؛ نووى (631/676 ه) ، رياض الصالحين، مؤسسة الرساله، ص 159.)