گروگان خواستند، حتّى يك نفر هم به آنان ندهيد. سپس نزد غطفان رفت و گفت: «شما خاندان و قبيلۀ من هستيد» ؛ و آنچه را به قريش گفته بود، به آنها نيز گفت و از آنچه آنان را ترسانيده بود، ايشان را نيز ترساند.
ابوسفيان و سران غطفان، عِكرمة بن ابوجهل را همراه چند تن از قريش و غطفان در شب شنبه نزد بنى قريظه فرستاده از آنها خواستند كه روز شنبه آمادۀ پيكار باشند، ولى يهوديان پيش از آغاز هرگونه تهاجمى از قريش و غطفان گروگان طلب كردند.
قريش و غطفان گفتند: به راستى كه نعيم راست مىگفت. همين كه قريش از تقاضاى بنى قريظه براى دادن گروگان سرباز زدند، يهوديان نيز گفتند: به راستى كه نعيم راست گفت. . . و بدين ترتيب تبليغات ماهرانه نعيم، مايۀ پراكنده شدن جمعيّت دشمن گرديد. [1]
رسول خدا (ص) پس از هجرت به منظور تضمين آزادى دعوت و حسن همجوارى و داد و ستد، سياست عقد پيمان و بستن قرار داد با قبايل گوناگون را در پيش گرفت. نتيجه مستقيم اين معاهدهها، محروميّت قريش از نيروهايى بود كه مىتوانستند از طريق هم پيمانى با آنان، در نزاع با مسلمانان، قدرتشان را افزايش دهند.
[1] -ر. ك: الألف المختاره من صحيح البخارى، ج 2، ص 109-111؛ بيهقى: سنن، چاپ اوّل، ج 9، ص 150؛ شرح كتاب السير الكبير، از محمد بن حسن شيبانى، ج 1، ص 119؛ احمد عبدالكريم: المبادئ الاساسية للعقيدة العسكرية السوفياتيه، ص 112؛ قسطلانى، ارشاد السارى، ج 5، ص 155؛ شوكانى، نيل الاوطار، مكتبة مصطفى بابى حلبى و اولاده، ج 7، ص 290-291؛ عسقلانى، فتح البارى، چاپ دوم، ج 6، ص 119؛ محمد فؤاد عبدالباقى، اللؤلؤ و المرجان فيما اتفق عليه الشيخان، ج 2، ص 201؛ احمد شلبى، الجهاد و النظم، ص 91؛ محمود شيت خطاب و همكاران، اقتباس النظام العسكرى، ص 149؛ محمد خضرى، نور اليقين فى سيرة سيد المرسلين، تحقيق و تعليق از نايف عباس و محيى الدين مستو، مؤسسة علوم القرآن، چاپ سوم، دمشق، بيروت،1403 ه. -1983 م، ص 170 به بعد؛ عبدالسلام هارون، تهذيب سيرة ابن هشام مؤسسة الرساله، چاپ هشتم، بيروت،1401 ه. -1981 م، ص 188 به بعد؛ محمد الغزالى، فقه السيرة، چاپ هفتم، دارالكتب الحديثه، خيابان الجمهورية 1976، ص 316 به بعد و ص 130 به بعد.
[2] -محمود شيت خطاب و همكاران اقتباس النظام العسكرى، ص 150؛ ر. ك: محمد سعيد رمضان البوطى، منه السيرة، دار الفكر، ص 328؛ عبدالسلام هارون، تهذيب سيرة ابن هشام، چاپ هشتم، ص 226؛ محمد الخضرى، نور اليقين، چاپ سوم، ص 105؛ محمد الغزالى، فقه السيرة، چاپ هفتم، ص 360.