در آثار هنرى خود به قاب مىكشد و در برابر مخاطب خود قرار مىدهد و يا اين كه مخاطب خود را روبهروى آن پرتوهاى قابگرفته و كادربندىشده مىنشاند تا پرتوهاى نورانى وجود را به او بشناساند و او را در نزديك شدن به خورشيد قداست، همراهى و كمك كند.
1-2. كلمات مقدّس
بدينترتيب، آن آثارى كه پارههايى از آن نور وجودى مقدّس را در خود قاب گرفتهاند نيز مقدّس مىشوند؛ درست همان قداستى كه در اسماءاللّه و اسامى امامان معصوم (ع) سراغ داريم. به سخن ديگر، كلماتى كه در حكايت از آن معناى باشكوه به صورت درمىآيند و در قالب حروف و واژهها ثبت و قاب مىشوند، قداست پيدا مىكنند، و اين نزول آن معنا از آن تجرد محض به عالم شكل و ميدان طول و عرضدار كاغذ است. شايد بتوان گفت خطاطى از مجردترين انواع هنر است كه در حكايت كردن از آن ذات عظيم، از صفات همسنخ اين عالم خاكى مبرّاست، و از همينجا اين هنر در اسلام كه مىكوشد با حداقل استفاده از پديدههاى اين جهانى و امكاناتى كه رنگ و بوى جهان حاضر را دارد از آن معناى مقدّس حرف بزند، بيشتر زمينه مىيابد و بيشتر رشد مىكند.
هرچند بعضى بر آنند كه نفس به دنبال زيبايى كشيده مىشود و تصوير زيبايى بر حدّت عشق مىافزايد و عشق ميل ايجاد مىكند و ميل به حركت وامىدارد، امّا نبايد از اين نكتۀ ظريف غافل بود كه اين عشق است كه زيبايى مىآفريند و يا دقيقتر و منصفانهتر بگوييم، عشق است كه ما را به زيبايى مىرساند. گفت ليلى را خليفه كان تويى
خليفه اگر مجنون بود و دل و چشم عاشق مجنون را داشت، متوجه زيبايى ليلى مىشد، زيبايى را در ليلى كشف مىكرد و او را زيبا مىديد و از آنجا كه انسان و انسان هنرمند «نفخهاى» از او را با خود دارد، عاشق كشف لمعات آن گنج پنهان است و به هر پديدهاى كه از پرتوهاى آن آفتابِ پنهان درخشان باشد، روى مىآورد و درخشش آن پديده در باران انوار آفتاب، چشمان او را خيره مىكند و او غافل از نورى كه بر آن تابيده است، به پديده دل مىبندد.
اينجا است كه دين و به تبع آن هنر دينى، از پديدههاى زيبا مىگذرد و به زيبايى مىرسد، يا بهتر است بگوييم هنر دينى از پديدهها و آثارى كه پرتويى از زيبايى به آن تابيده است، پلى محكم و استوار-كه همان اثر هنرى منسجم و يكدست و هماهنگ است-مىسازد تا خود و مخاطب را در حضور زيبايى قرار بدهد، و به قول مولانا اگر درخشش ديوار را در تابش پرتوهاى زلال زيبايى مىبيند، نه تنها به ديوار دل نمىبندد، بلكه با عبور آرام آفتاب، آجربهآجر، همراه با پرتوها بالا مىرود و آجرهاى كدر و تيره را-كه به طور امانت و موقّت با تابش آن نور روشن مىنمايند-به حال خود رها مىكند و سوار بر بال آن پرتو، به سوى آفتاب و چشمۀ اصلى آن پرتوها پر مىگشايد. [1]
هنر دينى بدينگونه از جزءها به سوى كل نقب مىزند و از پرتوهاى درخشان زيبا به خورشيد مطلق زيبايى راه مىگشايد. در نتيجه، هنر دينى مخاطب خود را در خود متوقف نمىكند، بلكه او را به سفرى طولانى به وراى خود، به سوى سرچشمۀ كمال اشارت مىدهد. اين، همان گذشتن از فرديت هنرمند در هنر دينى است، چرا كه اثر هنرى دينى خانهاى نيست كه بايد در آن اقامت كرد و به توقف رسيد، بلكه پلى است كه بايد از آن گذشت و