اوّلى با «روح» مرتبط است و دومى با «نفس» . از ديگرسو آنچه انسان را به عالم روحانى بازمىگرداند نيز نشان از تقدّس دارد، چه تنها آنچه از عالم روحانى نزول يافته مىتواند محمل صعود به آن قرار گيرد. بنابراين، امر قدسى از تجلّى اعجازگونۀ امر روحانى در مادى، و آسمان در زمين حكايت مىكند و طنينى غيبى است كه انسان خاكى را به منشأ الهى خويش متذكر مىشود. [1]
2. هنر دينى
از اين طريق است كه هنر به دين مىرسد و هنر دينى شكل مىگيرد؛ مگر دين در اصل، همان تجلّى قدس، قداست مطلق و يا بهتر بگوييم آن مطلق مقدّس در ساحت مادى وجود نيست؟ درست است كه دين مجموعۀ بزرگى است كه از چشمۀ قداست مىجوشد و ابعاد گوناگون هستى بشر را پوشش مىدهد و در يك انسجام واحد به سوى آن يگانۀ پاك هدايت مىكند، امّا آن گنج پنهان و معناى لايتناهى-كه قداست، پرتوهاى درخشان آفتاب وجودى اوست-در طلب، اراده، علم و تمركز برافروخته از شعور بشرى قابل كشف و فهم است.
بشر با حيات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و نطق در عميقترين لايههاى دل و در پسِ رگ گردنش مىتواند او را پيدا كند، كشف كند، بيابد و بهسوى او بشتابد، و از آنجا كه خداوند دوست نداشت بشر را در پهنۀ هستى تنها و بىيار و ياور رها كند، جابهجا و گاهبهگاه شروع به تجلّى كرد، آفتاب وجودىاش تابيد و پرتوهاى قداست در عالم محدود خاكى نزول كرد. آنگاه هنرمند، انسانى كه مسؤوليتهايى فراتر از مسؤوليت صنفهاى گوناگون اجتماع را بر دوش مىكشد، در نگرش عميق خود به پديدهها، آن پرتوها را مىگيرد، حس مىكند،