حَسَب و نَسَب ، دو واژه ناظر به شرافت اخلاقى و تبار انسان. واژه حَسَب را در اصل به معناى كرامت و شرف پایدار در میان پدران و نیاكان و آنچه انسان از مفاخر آنان میشمارد، دانستهاند (رجوع کنید به خلیلبن احمد؛ ابناثیر؛ ابنمنظور، ذیل «حسب»). برخى با استناد به سرودهاى (رجوع کنید به ازهرى، ج 4، ص 329؛ ابنمنظور، همانجا)، میان حسب و نسب فرق نهاده، نسب را شمار نیاكان (شجرهنامه) و حَسَب را هرگونه كار نیك، چه از سوى خود شخص و چه از سوى نیاكان او، معنا كردهاند. براساس قولى دیگر، حسب و كرم، متعلقبه خود شخص است، هرچند او پدرانى واجد بزرگى نداشته باشد؛ یعنى به اخلاق شخص بستگى دارد (رجوع کنید به ازهرى، همانجا). براساس حدیثى (رجوع کنید به صنعانى، ج 5، ص 381ـ382)، حَسَب همان شمار خانواده است (رجوع کنید به ازهرى، ج 4، ص 330). بنابراین، حسب بر سه وجه استعمال شده است: مفاخر آبا و اجدادى، كه رأى اكثریت است؛ مفاخر خود شخص، كه عقیده ابنسكیت و موافقان اوست؛ و وجه سوم كه اعم از دو وجه قبلى است (رجوع کنید به زبیدى، ذیل «حسب»).
به نظر میرسد اینكه در برخى گزارشها حَسَب مترادف با دین و آیین انسان (رجوع کنید به ابندرید، ج 1، ص 221؛ ابنعساكر، ج 44، ص 358؛ ابنمنظور، همانجا)، آراستگى و پاكیزگى جامه (ابنمنظور، همانجا)، مكارم اخلاق (همانجا) و فروتنى (نهجالبلاغة، حكمت 113) ذكر شده، از باب تعیین مصداق آن است.
حسب هم در زمان جاهلیت و هم در دوره اسلامى در میان مردم عرب اهمیت داشته، چنانكه پیش از اسلام مسئله حسب در ازدواج نقش داشته است (رجوع کنید به ابنحبیب، 1361، ص310)؛ ازاینرو در اشعار عرب بارها به آن اشاره شده است (براى نمونه رجوع کنید به همو، 1384، ص 173، 386). پس از اسلام، در جنگ احد نیز شخصى در سپاه پیامبراكرم میجنگید كه تنها پرواى حسب و نسب قومى خود را داشت (رجوع کنید به ابنهشام، ج 3، ص 604؛ طبرسى، 1417، ج 1، ص 182ـ183). ابوبكر نیز در خطبه خلافتش، بر كرامت حسبى خود تأكید كرد (رجوع کنید به جاحظ، ص 269). عمربن خطّاب در نامهاى به ابوموسى اشعرى توصیه كرد كه از اشخاص با حسب و نسب در امور قضایى استفاده كند (رجوع کنید به وكیع، ج 1، ص 76ـ77). در نامه حضرت على علیهالسلام هم به مالك اشتر توصیه شده است كه با اشخاص داراى حسب و نسب و خاندانهاى صالح و خوشسابقه پیوند برقرار سازد (رجوع کنید به نهجالبلاغة، نامه 53).
تعلیمات اسلام، كه در قرآن و حدیث متجلى است، در پى اصلاح ذهنیت مردم عرب نسبت به مسئله حسب و نسب برآمد؛ ازاینرو ملاحظه میشود كه پیامبراكرم و ائمه، هم از تفاخر به حسب و نسب به معناى جاهلى آن نهى كردند و هم در معناى آن تصرف كردند و مفهومى جدید به آن بخشیدند. مثلا حضرت رسول آفت حسب را فخرفروشى و عُجب دانسته است (رجوع کنید به كلینى، ج 2، ص 328ـ329) و حضرت على حُسن خلق را برترین حسب (نهجالبلاغة، حكمت 38). همچنین حسب به انجام دادن كارهاى نیك و به مال و غیر آن تعبیر شده (رجوع کنید به حرّعاملى، ج 12، ص100) و حسن ادب جانشین حسب خوانده شده است (مفید، ج 1، ص 298). هرچند بنابر حدیثى از پیامبراكرم فخرفروشى بهحسب و نسب از ویژگیهایى است كه تا روز قیامت از میان امت اسلامى زایل نخواهد شد (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 2، ص 531؛ ابنبابویه، ج 1، ص 226). در فقه شافعى و حنبلى حسب جزئى از كفو بودن مرد و زن در ازدواج است (براى نمونه رجوع کنید به بیهقى، ج 7، ص 132؛ ابنقدامه، ج 7، ص 374ـ375؛ مطیعى، ج 16، ص 135).
نَسَب (جمع آن: انساب) به معناى پیوند خویشاوندى، بهویژه پیوند پدرى و نیاكان پدرى است (فیروزآبادى؛ ابنمنظور، ذیل «نسب»)، در قرآن یك بار نسب (رجوع کنید به فرقان: 54) و یكبار انساب (مؤمنون: 101) بهكار رفته است.
ارزش و اهمیت نَسَب از دو بُعد دنیوى و اخروى درخور بررسى است. توجه به نسب در زندگى دنیوى در همه ملل جهان از دیرباز مطرح بوده است. سنگنوشتهها، الواح و طومارهاى بهجا مانده از دوره باستان، گواه آن است كه آدمى از روزگاران كهن به این موضوع توجه داشته است. شواهدى كه از كتیبه بیستون، نقوش آرامگاه كوروش و نقش رستم به دست آمده، حاكى از این است كه این موضوع در ایران باستان اهمیت بسیار داشته است (عمرى، مقدمه احمد مهدویدامغانى، ص 52ـ53).
گفتگوى سران و بزرگان عرب در حضور خسروپرویز و اشعار فراوانى كه به منظور تفاخر و مباهات، براى پادشاه ایران میخواندند (رجوع کنید به قلقشندى، ص 401ـ404)، شاهدى است بر اینكه توجه به انساب در میان عرب پیشینهاى كهن داشته است. ظاهرآ در همین مجلس، نعمانبن منذر در مكالمه با خسروپرویز، حسب و نسب امت عرب را از موارد تفاخر و مباهات آنان بر دیگر امتها برشمرده است (رجوع کنید به ابننباته، ص 368ـ370).
داستان گفتگوى ابوبكر با دَغفَلبن حنظله* در حضور پیامبر اكرم و على علیهالسلام ــكه مشتمل بر نوعى مباحثه و مسابقه معرفتِ نَسَب در میان آندو است و در پایان دغفل پیروز میشودــ در بسیارى از منابع تاریخى و ادبى آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابنعبدربّه، ج 3، ص 280ـ281؛ زمخشرى، ج 3، ص 423؛ قلقشندى، ص 15ـ16).
اشتهار كسانى از صحابه و تابعین به «نسّابه» (براى اطلاع از نام برخى از آنان رجوع کنید به ابنابیالحدید، ج 11، ص 251)، وجود دانشى را به نام علمالانساب در این دورهها تأیید میكند (براى اطلاع تفصیلى از این دانش، زمینهها و اسباب رواج آن در عالم اسلام و تأثیر آن در برخى احكام اسلامى و نیز آگاهى از كتابهایى كه در اینباره فراهم آمده است و همچنین اهمیت حفظ نسب سادات بهویژه از نسل پیامبراكرم رجوع کنید به اَنساب*، علم).
در فرهنگ دوره جاهلى، واژه كریم به كسى اطلاق میشد كه حسب و نسب و تبار والایى داشت و به آن تفاخر میكرد (رجوع کنید به ایزوتسو، ص 48ـ49)؛ از همینرو آیه «... اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیكُمْ...» (حجرات: 13)، كرامت به استناد حسب و نسب را ناموجّه خوانده و فقط فضیلت تقوا را مبناى كرامت دانسته است.
مفسران ذیل آیه «فَاِذا نُفِخَ فِیالصُّورِ فَلا اَنْسابَ بَینَهُمْ یوْمَئذٍ وَ لا یتَساءَلُونَ» (مؤمنون: 101) آوردهاند كه در روز رستاخیز نسب مایه برترى میان مردم نیست، بلكه كردارهاى پسندیده مایه برترى خواهد بود (طبرسى، 1408، ذیل آیه) و احكام مترتب بر نسب و تفاخر و توجه به آن به محض دمیده شدن صور اسرافیل لغو میشود (رجوع کنید به فخررازى، ذیل آیه). همچنین علیبن ابراهیم قمى (ج 2، ص 70) این آیه را در رد كسانى دانسته است كه به حسب و نسب خود افتخار میكنند و بنابر حدیثى نبوى، بردهاى حبشى كه فرمانبردار خدا باشد، در پیشگاه خدا برتر از سیدى قریشى است كه از فرمان خدا سرپیچى كند.
در سرودهاى منسوب به على علیهالسلام نیز حسب و نسب و تبار والا در برابر ادب پسندیده آدمى بیاهمیت و ناچیز شمرده شده است (رجوع کنید به دیوان امام على علیهالسّلام، ص 78).
ابنخلدون از منظرى سیاسى و اجتماعى، حسب و نسب را تفسیر كرده است. براساس نوشته وى (ج :1 مقدمه، ص 167)، شرف و حسب آدمى از راه خصال و ملكات نیكو پدید میآید و معناى بیت (خاندان) نیز این است كه شخص از میان نیاكان خود گروهى مردمان بلندپایه و بزرگوار و نامور را برشمرد. در این صورت است كه چون در این خاندان زاده شده و بدان منسوب است، در قبیله خودش او را بزرگ و محترم میدارند. بنابراین، از نظر ابنخلدون حسب درواقع به نسب برمیگردد و ثمره و فایده نسب هم همان عصبیت* است. ابنخلدون (ج 1، ص 167ـ 168) مفهوم حسب و نسب را در میان قبایل پایبند به عصبیت، حقیقى میداند و در مقابل، آن را در میان ساكنان شهرهاى بزرگ مجازى میشمرد، چون فاقد خواص عصبیت است. وى (ج 1، ص 168) بنیاسرائیل را از جمله خاندانهایى میشمرد كه مجازآ براى خود حسب و نسبى قائل شدهاند. بهنظر وى (ج 1، ص170ـ 171) اساسآ حسب و نسب تا نسل چهارم یك سلسله یا خاندان پایدار میماند و از آن پس دچار درهمریختگى و اضمحلال میشود. ابنخلدون (ج 1، ص 161) براساس حدیثى از پیامبر (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 2، ص 374) ــكه انساب را به اندازهاى لازم است بدانیم كه به كار صله رحم بیایدــ یادآور میشود كه سود خویشاوندى فقط همین پیوندى است كه صله رحم را ایجاب میكند و سرانجام، منشأ یارى به یكدیگر و احساس غرور قومى میشود و نباید بیش از این از نسب انتظار فوایدى داشت، زیرا امر خویشاوندى و نسب حقیقتى ندارد و متكى به وهم و خیال است.
منابع : (1) علاوه بر قرآن؛ (2) ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (3) ابناثیر، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمدزاوى و محمود محمد طناحى، قاهره 1383ـ1385/ 1963 ـ 1965، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (4) ابنبابویه، كتابالخصال، چاپ علیاكبر غفارى، قم 1362ش؛ (5) ابنحبیب، كتابالمُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دكن، 1361/1942، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (6) همو، كتاب المُنَمَّق فى اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، حیدرآباد، دكن 1384/1964؛ (7) ابنحنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، (بیتا.)؛ (8) ابنخلدون؛ (9) ابندرید، كتابالجمهرةاللغة، حیدرآباد، دكن، 1344ـ1351، چاپ افست (بیروت، بیتا.)؛ (10) ابنعبدربّه، العقدالفرید، ج 3، چاپ عبدالمجید ترحینى، بیروت 1407/1987؛ (11) ابنعساكر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علیشیرى، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ (12) ابنقدامه، المغنى، بیروت: دارالكتاب العربى، (بیتا.)؛ (13) ابنمنظور؛ (14) ابننباته، سرحالعیون فى شرح رسالة ابنزیدون، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1383/1964؛ (15) ابنهشام، سیرةالنبى، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، (قاهره) 1383/1963؛ (16) محمدبن احمد ازهرى، تهذیباللغة، ج 4، چاپ عبدالكریم عزباوى، قاهره (بیتا.)؛ (17) توشیهیكو ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران 1361ش؛ (18) احمدبن حسین بیهقى، السننالكبرى، بیروت: دارالفكر، (بیتا)؛ (19) عمروبن بحر جاحظ، رسائل الجاحظ: الرسائل السیاسیة، چاپ على ابوملحم، بیروت 1987؛ (20) حرّعاملى؛ (21) خلیلبن احمد، كتابالعین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرائى، قم 1409؛ (22) دیوان امام على علیهالسّلام : سرودههاى منسوب به آن حضرت، تألیف محمدبن حسین بیهقى نیشابورى كیدرى، چاپ و ترجمه ابوالقاسم امامى، (تهران): اسوه، 1373ش؛ (23) محمدبن محمد زبیدى، تاجالعروس من جواهر القاموس، چاپ علیشیرى، بیروت 1414/1994؛ (24) محمودبن عمر زمخشرى، الفائق فى غریب الحدیث، چاپ على محمد بجاوى و محمد ابوالفضل ابراهیم، (قاهره 1971)؛ (25) عبدالرزاقبن همام صنعانى، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمى، بیروت 1403/1983؛ (26) فضلبن حسن طبرسى، اعلامالورى باعلام الهدى، قم 1417؛ (27) همو، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، چاپ هاشم رسولى محلاتى و فضلاللّه یزدى طباطبائى، بیروت 1408/1988؛ (28) علیبن ابیطالب(ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بیروت 1387/1967، چاپ افست قم (بیتا.)؛ (29) علیبن محمدعمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، چاپ احمد مهدوى دامغانى، قم 1409؛ (30) محمدبن عمر فخررازى، التفسیرالكبیر، او، مفاتیحالغیب، بیروت 1421/2000؛ (31) محمدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، بیروت 1412/1991؛ (32) احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب فى معرفة انساب العرب، بیروت 1405/1984؛ (33) علیبن ابراهیم قمى، تفسیرالقمى، بیروت 1412/1991؛ (34) كلینى؛ (35) محمد نجیب مطیعى، التكملة الثانیة، المجموع: شرحالمُهَذّب، در یحییبن شرف نووى، المجموع: شرحالمُهَذّب، ج 13ـ20، بیروت: دارالفكر، (بیتا.)؛ (36) محمدبن محمدمفید، الارشاد فى معرفة حججاللّه علیالعباد، قم 1413؛ (37) محمدبن خلف وكیع، اخبار القضاة، بیروت: عالم الكتب، (بیتا.).