اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 96
سرزنش کرد از
این جهت كه چرا از كسانى كه نمیشناختى،
پذيرایى كردى؟! از اين جريان مدتها گذشت، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند
و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بنىهاشم عبور مىكرد که ناگهان
چشم امام حسن مجتبى7 به پيرزن افتاد و او را شناخت. فوراً غلام خود را به
دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد آن حضرت آمد، فرمود: آيا من را میشناسى؟
عرض کرد: خير،
حضرت فرمود: من آن مهمانی هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد
شديم و تو به ما خدمت كردی و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى. پيرزن عرض
کرد: پدر و مادرم فداى شما! من برای خشنودى خدا به شما خدمت كردم و انتظار
چيزى نداشتم. حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن
به او بدهند. سپس او را به برادر خود حسين7 و عبداللّه
معرّفى نمود؛ و آنها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند. [1]
15. پاداش دسته
گل اهدایی
یکی
از کنیزان امام حسن7 خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته
گلی تقدیم آن حضرت کرد. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت
و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم. انس که ناظر این برخورد
انسانی بود با شگفتی از آن حضرت پرسید: چگونه در مقابل یک
دسته گلِ بیارزش او
را آزاد کردید؟!
حضرت با تبسّمی حاکی از رضایت خاطر فرمود: خداوند
اینگونه ما را ادب کرده است آنجا که در قرآن میفرماید: (إِذَا حُيِّيتُمْ
بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا)[2] اگر
کسی به شما نیکی
کرد، نیکی او را بهتر از او جبران کنید. من فکر کردم، از هدیه
این