اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 248
بدنش را کنده و آن را پر از کاه کنید و برای
من بفرستید. نامه را به خدمتکار داد و گفت: این را به فلان کس بده.
وقتی خدمتکار خواست برود، در بین راه با همان
شخص حسود برخورد کرد. او پرسید: کجا میروی؟ گفت: میروم
حواله جایزه شاه را بگیرم. او گفت: جایزه را به من ببخش خدمتکار
هم حواله را به او داد و چون نامه را نزد نماینده شاه برد، آن نماینده
به او گفت: در نامه نوشته شده که تو را بکشم!
او گفت: مهلتی به من بده؛ إشتباهی رخ داده و
حامل نامه کس دیگری بوده نه من! نماینده شاه گفت: حکم سلطان
تأخیر بردار نیست و بلافاصله او را کشت. ساعتی بعد که خدمتکار
طبق عادت همیشه نزد سلطان رفت. شاه تعجّب کرد که چطور او هنوز زنده است! لذا
پرسید: نامه من را چه کردی؟
خدمتکار جریان ملاقات با آن مرد را بیان داشت.
شاه گفت: او نزد من از تو بدگویی کرد و گفت: که تو دهان من را بدبو
میدانی، خدمتکار گفت: من هرگز چنین
حرفی نزدهام. شاه گفت: پس چرا آن روز جلوی
بینی و دهانت را گرفته بودی؟ او گفت: به خاطر این که آن
شخص غذای سیردار به من داد و من نخواستم شما اذیت شوید!
شاه گفت: در شغل خود باقی بمان که همانگونه شد
که هر روز دعا میکردی که شر و بدی شخص شرور به خود باز
میگردد. [1]
34. مرگ ظالم بِه از زنده بودنش
حجاج بن يوسف
ثقفى از خونخوارترين و بىرحمترين حاکمان عراق «كوفه و بصره»
بود. وی بيست سال حكومت کرد و تا توانست ظلم كرد روزى زاهد فقيرى وارد بغداد
شد. حجاج او را طلبيد و به او گفت: براى من دعاى خير كن. زاهد فقير
[1].[383]
عاقبت بخیران عالم، علیمحمد عبداللهی، ج 1 ص11.
اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 248