اسم الکتاب : جلوههای دلنواز ماه المؤلف : ابن حسینی، سعید الجزء : 1 صفحة : 110
میدهى و نه سوار بر
شترت مینمايى.
آتشپرست از شتر پياده
شد و سفره غذا را در مقابل يهودى پهن كرد. يهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر
شتر او نشست تا قدری استراحت کند. آتشپرست هم
پیاده به دنبال او آمد. مقدارى راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودى ناگهان
تازيانه بر شتر نواخت و فرار کرد. آتشپرست هر چه فرياد زد: ای مرد من
به تو احسان نمودم. اين جزاى احسان من است كه من را در بيابان تنها بگذارى؟ اما فايدهاى نكرد.
يهودى با فرياد بلند
در حالی که فرار میکرد گفت: قبلاً مرام خود را به تو گفته بودم كه هر كس
مخالف من باشد او را هلاك میكنم. آتشپرست به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارى از راه
نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودى را بر زمين انداخته
و تمام بدنش مجروح شده و نالهاش بلند است.
خوشحال شد و شتر
خود را گرفت و برآن نشست تا خواست حركت كند ناله يهودى بلند شد که ای مرد
نيكوكار تو ميوه احسان را چشيدى و من عوض بدى خود را ديدم، اينك به عقيده خود به
من نيكى كن و من را در اين بيابان تنها رها نكن. او بر يهودى رحم و شفقت نمود و بر
شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند. [1]
33. احسان به دیگران حتّی در وقت تنگدستی
روزی مرد فقیری،
ريسمانی كه عيالش بافته بود به بازار آورد تا با فروش آن غذایی
بخرد تا او و همسرش از گرسنگی نجات یابند. ريسمان را به يك درهم فروخت
و خواست نانی تهيه كند. ناگاه، دو نفر را مشاهده كرد كه تنها به خاطر يك
درهم با يكديگر نزاع کرده و سر و صورت يكديگر را مجروح کردهاند.