بزينة ملابسهم و زخارف بيوتهم فأنتم تتشبهون بالنساء في التزين و لا شجاعة لكم و في تلك الاثناء سلمه الكتاب. فلما قرأه سعد استغرب و تعجب مما حواه.
«نامه سعد وقاص برستم هرمزد»
بتازى يكي نامه پاسخ نوشت* * * پديد آوريد اندر و خوب و زشت
سر نامه بنوشت نام خدا* * * محمّد رسولش بحق رهنما
ز جنىّ سخن كفت و از آدمى* * * ز كفتار پيغمبر هاشمى
ز توحيد و قرآن و وعد وعيد* * * ز تحديد و ز رسمهاى جديد
ز قطران و از آتش و ز مهرير* * * ز فردوس و جوى مى و جوى شير
ز كافور و از مشك و ماء معين* * * درخت بهشت و مى و انكبين
كه كر شاه پذيرد اين دين راست* * * دو عالم بشادى و شاهى و راست
همان تاج يابد همان كوشوار* * * همه ساله با بوى و رنك و نكار
شفيع از كناهش محمد بود* * * تنش چون كلاب مصعد بود
بكارى كه پاداش يابي بهشت* * * نبايد بباغ بلا خار كشت
تن يزدكرد و جهان فراخ* * * چنين باغ و ايوان و ميدان و كاخ
همه تخت و تاج و همه جشن و سور* * * نيرزد بديدار يك موى حور
دو چشم تو اندر سراى سپنج* * * چنين خيره كشت از پى تاج و كنج
بس ايمن شدستى برين تخت و عاج* * * بدين كنج و مهر و بدين تخت و تاج
جهانى كجا شربت آب سرد* * * نيرزد بدودل چه دارى بدرد
هر انكس كه پيش من آيد بجنك* * * نه بيند بجز دوزخ و كور تنك
بهشت است اكر بكرود جاى او* * * نكر تا چه آيد كنون راى او
هميشه بود آن و اين بكذرد* * * چنين داند انكس كه دار داخرد
بقرطاس مهر عرب بر نهاد* * * درود محمد همى كرد ياد
فرستاده سعد و قاص رفت* * * بنزديك رستم خراميد و تفت
جو شعبه مغير برفت از كوان* * * كه آيد بر رستم پهلوان
از ايرانيان نامدارى ز راه* * * بيامد برى پهلوان سپاه
كه آمد فرستاده پير و سست* * * نه اسب و سايح و نه جامه دوست
يك تيغ باريك بر كردنش* * * پديد آمده چاك پيراهنش
چو رستم بكفتار او بنكريد* * * ز ديبا سرا پرده در كشيد