ليك مستضعف در اصناف بشر* * * گشته داخل از قضا و از قدر
«فَسْئَلُوا»* چون بشنوى از گوش جان* * * آيه «لا يَسْتَطِيعُونَ»* هم بخوان
باشد استضعاف تا حدّى رسد* * * كه سؤال اندر خيالش نگذرد
عقلها را كرده خالق در نهاد* * * مختلف اقدار بر حسْب مواد
شعله ها هر يك به حدّى منتهى است* * * مشعلى از شمع جستن ابلهى است
جمله واقع دان به تدبير ازل* * * از حكيم ذو الجلال لم يزل
وضع عالم، جمله بر حكمت نهاد* * * هركسى را آنچه مىشايست داد
تحقيق حال على وجه لا يبقى للاستشكال مجال
ضعف عقلى از سياق ما جرا* * * گرچه معلوم است هر ذى عقل را
ليك مخفى مانده وجه ضعف عقل* * * فحص بايد كرد از فحواى نقل
چون ملك تا روز ديگر شد پديد* * * منشأ نقصان اجر از وى نديد
گشت مستنبط ازين كان عقل سست* * * بود اعمال و عباداتش درست
كرده بُد تصحيح آداب عمل* * * تا نباشد در عباداتش خلل
مدّتى با اهل دانش خلطه داشت* * * بعد از آن، همّت سوى عزلت گماشت
بهر حق كرد آن جزيره اختيار* * * چون نديد او بِهْ ز طاعت هيچ كار
احتياط آن دان كه تا حملى توان* * * بر چنان مردى نگردى بد گمان
حكم بر نقصان او كن آنقدر* * * كز كلامش لازم آيد و ز خبر
ظنّ و تخمين را مياور در ميان* * * «إنّ بعض الظنّ إثمّ» را بخوان
بيش ازين ظاهر نشد از قول او* * * گر خرى بهر چَرا كرد آرزو
گفت رب را كاش بودى يك حمار* * * تا چريدى اين حشيش بى شمار
خواست خر بهر صفاى آن زمين* * * زانكه علّت مقتضى نَبْوَد جز اين
بود غمگين عابد و مىگفت: حيف* * * كين مكان گردد مشوّه فصل صيف
زانكه از گرما علف گردد حطام* * * پس نمايد زشت اين جا و مقام