اسم الکتاب : درسهايي از نهج البلاغه المؤلف : منتظري، حسينعلي الجزء : 1 صفحة : 294
"جبل" به معناي "خلق" است ; "حنو" به عضوي ميگويند كه كج و معوج است
و "احناء" جمع آن است . "وصول" يعني پيوستگي ها، "وصول" جمع "وصل"
به معناي محل چسبيدن دو عضو بدن است و به آن "فصل" هم ميگويند، زيرا
علاوه بر اين كه محل چسبيدن دو عضو است محل جدا شدن آنها نيز هست .
"فصول" جمع "فصل" است .
"أجمدها حتي استمسكت ، و أصلدها حتي صلصلت"
(آن را خشكاند تا به هم چسبيد، و محكم شد تا به صورت صلصال در آمد.)
"صلصال" گلي را ميگويند كه به قدري خشك شده باشد كه اگر به آن دست
بزني صدا كند مثل گلهاي پخته . قرآن هم ميگويد: (صلصال كالفخار)[1] يعني گل
خيلي خشك شده مانند گل كوزه، كه وقتي به آن دست بزنند چون وسط آن
خالي است صدا ميكند. پس "صلصال" آن شئ را ميگويند كه صدا دارد،
و "صلصلة" در حقيقت صداي آن شئ است مثل صداي آهن، گل خشك
پخته شده و يا كاسه هاي چيني .
"لوقت معدود، و امد معلوم"
(اين چيز را خدا مهيا كرده بود براي يك وقت معلومي .)
در اينجا "لوقت" ظاهرا متعلق به همان "جبل" ميشود. خدا صورتي را خلق كرد
براي يك وقت ديگر; يعني براي چهل سال يا صد سال ديگر كه ميخواهد در آن
نفخ روح كند، يعني همان وقت در آن نفخ روح نشد بلكه مدتي ماند و آن را گذاشت
براي مدتي كه پيش خود او معلوم بود، سپس در آن نفخ روح كرد.
"ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا"
(سپس خداوند در آن نفخ روح كرد و از روح خود در آن دميد تا انسان شد.)