وارث فدك ...
احمد كريمى
وارث «شهر فدك» دلخسته بود
بار هجرت را از اينجا بسته بود
جام زهر درد او صد ساله بود
با «محمد» با «على» همناله بود
پيكرى در بورياى غصه مرد
داغ خود را بهر «زهرا» هديه برد
گرچه بر اندوه او ياور نبود
هيچكس را، رفتنش باور نبود
آه ديگر آسمان تاريك شد
«خط فقه سنّتى» باريك شد
پير عشق و پير فتوى و جهاد
عاشقان را در شبى تنها نهاد
بعد او «فيضيه» را غربت گرفت
عالمى را صوت «لا صوّت» گرفت
آسمان فقه مهتابى نشد
آب درياهاى علم آبى نشد
حوزه علميه بى «سلّار» شد
شهر «قم» بى سيّد و سالار شد
كودك تنهايى و محروميت
شد «شهيد ثانى» مظلوميت
السّلام اى «فاضل مقداد» ما
السّلام اى «كامل» و «ارشاد» ما
السّلام اى عروة الوثقاى دين
آفتاب گنبد خضراى دين
اى نشان در بىنشانى يافته
تار و پودت از «ولايت» بافته
اى «جواهر» از كلامت پر «درر»
اى فقاهت از وجودت پرگهر
آيههاى آسمانى الوداع
روح ما گلپايگانى الوداع
آن شب «معراج» تو مرموز بود
«ليلة الاسراى» تو جانسوز بود
آه، ما را «آذر» غم مىرسيد
در «جمادى» سنگ ماتم مىرسيد
ما درون نالهها گم مىشديم
با ملائك راهى «قم» مىشديم
واى من! بر دوش ما خورشيد بود
جسم پاك «مرجع تقليد» بود
ديدم آندم عشق هم فرياد كرد
«الرحيلت» در جهان بيداد كرد
دست ما و دامنت، تنها مرو
جان ما و مادرت، بى ما مرو
من يتيم آن شب آدينهام
داغدار ماتم آيينهام